دانلود رمان آبرویم را پس بده نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، اجتماعی
نویسنده رمان: moon_shine
تعداد صفحات: ۸۳۴
خلاصه رمان: اُرکیده نجفی یه دختر تحصیل کرده است . یه دختر که تو ناز و نعمت بزرگ شده و همه چی داشته ، حتی ازادی بیش از حد و تو این بین با سپهر صولتی آشنا میشه . عاشق و دلباخته اش میشه و کم کم رابطه ای شکل میگیره که حداقل سرنوشت ارکید رو به لجن میکشه . ارکید ناخواسته پا تو زندگی ای میذاره که نمیدونه خودش اون رو انتخاب کرده یا سپهر .
ارکید حامله میشه ولی خونواده ها کم کم میفهمن . بچه رو تو دعوایی که به وجود میاد از دست میده همه چی بهم میریزه و در نهایت ارکید با سپهر ازدواج میکنه .
هردو خوانواده سپهر و ارکید رو طرد میکنن . برای سپهر مشکلی نیست . اونقدر داره که با کمک کارخونه اش زندگیش رو بگذرونه . حالا سه سال از اون روزها گذشته . ارکیده تو کارخونه حاج رسولی مشغول به کاره و زندگیش رو به سختی میگذرونه…
تو این بین امیر حافظ ، تک پسر حاج رسولی به خاطر سوء تفاهمی که پیش میاد بدجوری کمر به خراب کردن ارکیده میبنده . حالا باید دید آیا ارکیده میتونه به تنهایی و با تکیه به مردی مثل سپهر از پس زندگیش و امیر حافظ ..
قسمتی از متن رمان آبرویم را پس بده
بغض تو گلوم وقطره های اشکم از هم سبقت گرفته بودن… دیگه از این همه خفت به فغان اومده بودم …خدایا من دارم به کدوم جرم بازجویی میشم ..؟ گفتم کفش و جورابهاتو دربیار .. با اشکهایی که دیگه حتی نمیتونستم جلوی ریزششون رو بگیرم …اروم کفشهام رو دراوردم … کفشهای ساده وقدیمیم رو که حتی گوشه هاش زخمی بود ومجبور بودم به خاطر معلوم نشدن سوراخ های کنار کفشم جوراب مشکی بپوشم نمیخواستم جورابهام رو دربیارم ..نمیتونستم .. یالالله گفتم جورابهات ..
نمیخواستم ..خدایا میبینی؟ نمیخوام ..ولی بنده ات …همین بندهءمغرورت …داره زورم میکنه …دستم به سمت جورابهام رفت یه قطره اشک درست کنار پام رو موزائیک افتاد که در باز شد ..-اینجا چه خبره ..؟اونقدر خفت کشیده بودم که همون جور که خم بودم از درد تا شدم وصدای هق هقم اطاق رو گرفت . دستهام رو رو صورتم گذاشتم وزار زدم به بخت شوم صدای امیر حافظ رو درست نمیشنیدم ولی معلوم بود که از دیدن پدرش اون هم تو این ساعت از روز تعجب کرده ..
سلام حاجی شما کجا ؟اینجا کجا ..علیک سلام ..اینجا چه خبره ..؟ صدای طعنه امیز امیرحافظ چنگ زد به اعصاب نااروم خانم دزدی کرده دارم دستش رو رو میکنم .. نفس حاج رسولی به قدری سنگین بود که حتی من هم میون هق هق هام صداش رو شنیدم .. لا الله الا الله ..مگه تو خدایی که داری آبروی یه آدم رو میبری ..؟حاجی مطمئنم کارخودشه . صدای نیمه بلند حاجی من رو هم ترسوند میشنوی چی میگم امیر حافظ..؟دارم میگم مگه خدایی که همه چی رو بدونی ..ولی حاجی ..برو بیرون..برو بیرون تا بیشتر از این گند بالا نیاوردی ..