دانلود رمان آتنا یک الهه بود نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، مذهبی، تاریخی
نویسنده رمان: سپید و سیاه
تعداد صفحات: ۳۳۶
خلاصه رمان: داستان از سوم شخص روایت میشه . در مورد یک دختردو رگه ایرانی – ایتالیایی هست که برای اولین بار به ایران میاد و مسائلی که براش پیش میادو … دختره دورگه بود یه رگش ایرانی بود با تور اومده بود ایران که از تور جا میمونه همین طور که برای خودش میگشته میرسه به یه روستا توی اون روستا یه ارباب جوون خیلی بد اخلاق وخشن بوده, دختره میره توی یک باغ داشته میوه میخورده که ارباب میاد دختر رو تو باغش میبینه اول فکر میکنه دختر مهمون های خارجیشه با خودش میبرتش خونش بهش غذاولباس میده خلاصه خیلی دختر رو تحویل میگیره دختوم نمیگه اشتباه گرفتی تا اینکه مهمون های ارباب بهش میگن شنیدیم غیراز ما مهمون خارجی دیگه ای هم داری اونجا خان میفهمه دختره بهش دروغ گفته….. پایان خوش
قسمتی از متن رمان آتنا یک الهه بود
رو به بئاتریس نشسته بود و به موهاي خرمایی رنگش نگاه می کرد.صورت بزرگ او با چشمان کوچکش هم خوانی نداشت اما در چهره اش چزیي وجود داشت که توجه هر فردي را جلب می کرد زیچي که هرکس آن را به نحو ي تعریف می کرد و باعث بالا رفتن اعتماد به نفسش می شد . آفتاب مطبوع بعدازظهر بهاري مردم زادیي را به میدان کوچک نزدیک کتابخانه فراخوانده بود . اکثر غذاخوري هاي اطراف میدان و یخ ابان هاي دور و بر شلوغ بود.
نگاه دیگری به میدان انداخت و در حالی که تکه ایی پیتزایی خورد به او گفت : فکر نمکنی لوکا زادی معطل کرده ؟ الان فرانچسکو برامون مرخص رد می کنه ، البته از نوع بدون حقوق. بئاتریس سر ي تکان داد ،موهایش را مرتب کرد و نگاه ی به او انداخت و گفت : نمی دونم شاید نتونسته کتاب ها رو از کتاب فروش بگیره به هر حال من بر می گردم تو کتابخونه ، نمی تونم بیشتر از این باعث بدگمانی فرانچسکو بشم.
بئاتریس سري برایش تکان داد و جعبه خالی پیتزا را در دست گرفت. نگاهش را به سنگ فرش دوخته بود و توجه ی به پریشانی موهایش نداشت. به پله سفید رنگ که رسید سرش را بالا آورد و نگاه پر تحقیر
فرانچسکو را متوجه خود دید نفس عمیقی کشدی و در حالی که قصد نداشت با او همکلام شود از درب عبور کرد . به طرف قفسه های کتب تاریحی می رفت که صدای خشن و بم فرانچسکو باعث ایستادنش شد .