دانلود رمان آقای مغرور خانوم لجباز نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، طنز، کلکلی، پلیسی
نویسنده رمان: بهارک مقدم
تعداد صفحات: ۵۵۶
خلاصه رمان: داستانه دوتا مامورموفق اداره آگاهیه که اصلا آبشون باهم تویه جوی نمی ره!یکیشون سرگرد سورن صادقی و دیگری سروان عسل آرمان. داستان از جایی شروع می شه که اداره آگاهی واسه دستگیری یه باند بزرگ قاچاق مواد مخدر مجبوره که دوتا مامور زبده رو بفرسته به عنوان یک زوج داخل این باند.اولین گزینه ها کسی نیستن جز بچه های داستان ما… داستانی پر از فراز و نشیب!حوادث مختلف واتفاق های جالب!
رمان آقای مغرور خانوم لجباز
نادر ي با خنده گفت:قربان، سردار کاشان نیای جان. سردار؟صادقی – باشه، میرم پیششون الان. بعد رو به من گفت: ساکت باش و هی کلمه هم حرف نزن. مچ دستم رو محکم تو دستش گرفت. لعنت ی چه هیکل ی هم داره، نمی تونم دستم رو از تو دستاش دربیارم. گفت سردار، عنیی ممکنه پلیس باشن؟ به انی که نمی خوره، خیلی وحش . هی دستم رو ول کن! آخ جون، الان حسابش رو می رسن یپش سردار کاشانی و سرهنگ محمدي….
هی سرهنگ دیگه احترام نظامی گذاشت. همچنان دستم تو دستاش بود. کنترل خودم رو از دست داده بودم.
سردار نیا بنده خدا رو چرا این طوري گرفتی سرگرد؟
سرگرد؟ اوه اوه چه گندي زدم، چقدر بهش فحش دادم!
سرگرد…دستبند نداشتم قربان، مجبورم. چیه نمی گفتم و ساکت و با هی لبخند شیطانی صحبت هاشون رو گوش می کردم یهو جناب سرگرد، الان حالت رو میگیرم، به من میگن عسل آرمان. سرهنگ محمدي – ول کن دست دخترم رو سرگرد، این که متهم نیست. سرگرد – متهم نیست؟
سرهنگ طلوع ی با صدا ي آروم و زیر لب گفت:ول کن دستش رو، اون پلیسه. سرگرد برگشت و با چشماي گرد شده بهم نگاه کرد. پشت چشم براش نازك کردم و منی که تا اون موقع ساکت بودم، با حرص گفتم:بهتون نمیاد سرگرد باش هی سرگرد آگاه ی هوشمندانه تر بر خورد می کنه شما نفهم دیدی من پلیسم؟در حالی که با اخم دستم رو ول می کرد، با حرص و خشم اندك گفت: نه یونی فرم ،ی نه چادری نه چیزی از کجا باید می فهمیدم دیسیپل سرکار خانم؟ خب راست می گفت، البته اونم یونی فرم نپوشیده بود، اما حق به جانب گفتم: