دانلود رمان آن شب لعنتی نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، تخیلی، ترسناک
نویسنده رمان: هدیه_الف
تعداد صفحات: 1182
خلاصه رمان: همه چیز از یک شب شروع میشود. آن شب لعنتی! شبی که چهار دختر در خانهی دانشجویی تصمیم میگیرند تا روح پدر یکی از افراد جمع به نام مونا را احضار کنند و دلیل اینکه مادر مونا او را در کودکی رها کرده و رفته را از او بپرسند؛ آن شب اتفاقات جالبی برایشان رخ میدهد…
قسمتی از متن رمان آن شب لعنتی
دو گوشه ی لب شراره آويزون شد و چيزی نگفت . آرش دلش برای شراره سوخت و گفت : يعنی من می دونم که تو دوست داری . چشم های شراره گرد شد و زل زد به آرش و گفت : کی همچين حرفی زده ؟ نزديک ويل شده بودن آرش ايستاد و رو به شراره چرخيد و گفت : مگه يه دوست نداری که اسمش بهزاده و با وجود داشتن اون برای من عشوه شتری ميای و تازه واسه بابک هم می تونی خوب نقش بازی کنی.
تو چه جور دختری هست ی ؟ حالا به من هم ابراز علاقه می کنی؟ شراره زياد اهل گريه کردن نبود . حداقل جلوی آرش اهلش نبود . اما با صدايی که می لرزيد گفت: به نظرم اون که نمی فهمه چی میگه تويی . با اون حال که تلو تلو می خورد سعی کرد از پله های تراس بالا بره و چيزی يادش اومد روی پله ی دوم ايستاد و به سمت آرش برگشت و گفت : تو جريان بهزاد رو از کجا می دونی…آرش پوزخندی زد و گفت : پس ديدی حقيقت داشت ؟
شراره برای لحظه ای کنترلش رو از دست داد و با صدای بلند غريد : آره معلومه که حقيقت داره معلومه که بهزادی وجود داره ولی اين دليل نمی شه دوست من باشه . يه رابطه ای بوده تموم شده . با حرص به آرش نگاه کرد و گفت : نمی دونم کدوم خری واست خود شيرين بازی درآورده و اين چرت و پرت هارو تحويلت داده ولی بدون آرش خان! تويی که از عشوه های به قول خودت شتری من ناراحتی خيلی غلط کردی درمورد گذشته ی من کنجکاوی کردی .