دانلود رمان آیت من نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، خانوادگی
نویسنده رمان: فاطمه.ف
تعداد صفحات:
خلاصه رمان: وقتی اسم امیر شایان فر می اومد همه تا کمر خم می شدن و در خدمت گذاری آماده. آیت برادرم ۵سالی از خودم بزرگتر بود. مدیرعامل یکی از شرکتای بابا بود. بعد از مرگ مادرم تنها همدم و یاورم آیت بود طوری که همه جا و هر لحظه مراقبم بود و نمی ذاشت آب تو دلم تکون بخوره. حالا بعد از ۱۸سال یعنی تو سن۲۰سالگی به ایران برگشتیم.. وطنم.. جایی که عاشقشم…کسی چه می دونه چه چیزایی در انتظارمه؟. پایان خوش
قسمتی از متن رمان آیت من
بابام ميلياردر بود. از اونا كه توپم نمي تونست تكونش بده. حساب بانكي پر و پيمونشو ريبگديندي حدود سه، چهار هزار ميليارد مال و منال داشت. وقت ي اسم امرييشا ان فر مي اومد همه تا كمر خم مي شدن و در خدمت گذار ي آماده يآ برادرم پنج سال ي از خودم بزرگتر بود. فوق لیسانس مدیریت بازرگاني داشت و به چند زبان دنیا مسلط بود. مدیر عامل كي از شركتاي بابا بود.
بعد از مرگ مادرم تنها همدم و ياورم بود، طور ي كه همه جا و هر لحظه مراقبم بود و نمي ذاشت آب تو دلم تكون بخوره. منم بعده تموم شدن دبيرستانم كلاً ب يخيال درس و كالج شدم و وقتمو با رفتن به كلاساي مختلف مي گذروندم. از سن دو سالگي به همراه خانواده ام به انگلستان رفته بودم و حالا بعد هجده سال يعني تو سن بيست سالگي به ايران برگشت وطنم، جايي كه عاشقشم.
صداي ناهنجار ساعت بالاي سرم مثل صور اسرافیل بود. با سستي و رخوت دست دراز كردم و خاموشش كردم هي. غلت زدمو رفتم چسبيدم به دیوار تو خودم مچاله شدم. هوا نيولاي روز پا خنك و دلچسب بود. ذهنم بي اراده فعال شد و شروع به حساب كردن روزها كرد. امروز چند شنبه اس؟ شنبه؟ يك شنبه؟ دوشنبه؟ واي. مث برق از جا پري یهدونه محكم كوبيدم پس سرَم. امروز دوشنبه اس هي. نگاه عجول به ساعتم انداختم. فقط دوساعت تا شروع كلاس وقت دارم.