دانلود رمان آینه های دردار نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: اجتماعی
نویسنده رمان: هوشنگ گلشیری
تعداد صفحات: 161
خلاصه رمان: این کتاب شرح حالی از سفر برون مرزی یک نویسنده معاصر به نام ابراهیم به اروپا را روایت می کند. گلشیری در این داستان تضادهای فرهنگی ایران و اروپا را زیر ذره بین برده است و ضمناً به بیان پاره ای از مصائب داستان نویسی سیاسی پرداخته است.نویسنده در این کتاب لزوم در ایران بودن به خاطر برای ایران نوشتن را به پرسش گرفته است. آیا باید به وطن وفادار بود؟آیا در وطن ماندن به معنی وفاداری به وطن است؟و اینکه آیا بهتر نیست من ِ نویسنده در چهارراه فرهنگی جهان،پاریس، به سادگی و راحتی بنشینم و جهان را از دید خود روایت کنم؟!
قسمتی از متن رمان آینه های دردار
همکارهاش را خوب می شناخت. مرتضوی از صبح تا ساعت چهار برچسب می چسباند و دائم چیزی را زیر لب زمزمه می کرد آنها فقط دی بلالش را می شنیدند . يك روز خانم سرلتی که سالکی روی گونه اش دارد ، يك جور که صورتش را از روبه رو خیلی ملیح می کند ، گفته : « چرا این همه ونگ ونگ می کنی ؟ بلند بخوان تا ما هم بشنویم . » فردا شب خبر داد که مرتضوی نیامده است . دو شب بعد خبر داد که امروز اول وقت آمد …می گفت : از در درآمد تو ، کلاهش را به دست گرفته بود ، سلام نکرده رفت جلو میز خانم سرلتی .
یادت است که گفتم سرلتی از هیچ چیز جا نمی خورد ؟ داشت میکروسکپش را تنظیم می کرد ، بعد هم سر خم کرد و يك چشمش را بست ، یعنی که دارد نمونه رانگاه می کند . من که مطمئنم با همان چشم بسته داشت مرتضوی را می پایید . مرتضوی گفت : عرضی داشتم ، خانم سرلتی . » خانم سرلتی همان طور که سرش زیر بود ، گفت: « سلام نکرده ؟ » مرتضوی هی لبه کلاهش را توی دستش دور چرخاند و چرخاند و بالاخره گفت: « سلام عرض می کنم خانم سرلتی خانم سرلتی گفت : « سلام ، جانم . » بعد هم نمونه را برداشت ، یادداشت کرد…
بالاخره دو دستش را بردسته صندلی گذاشت و چرخاندش تا تمام رخ رو در روی مرتضوی قرارگرفت ، گفت : « تویی ، باقرخان ؟ چی شد یاد ما کردی ؟ » مرتضوی کلاهش را دست به دست داد و گفت : « می خواستم عرض کنم . . . . باور کن زبانش بند آمده بود . خانم سرلتی همیشه می گوید : « این مردها هیچ وقت بالغ بشو نیستند ، يك زن ، اگر بلد باشد ، می تواند ده تاشان را سر يك انگشت بچرخاند . » خانم سرلتی دستش را گذاشت زیر چانه اش و گفت : « می فرمودید ، جناب مرتضوی . »