دانلود رمان آیه نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، اجتماعی
نویسنده رمان: صبا حسینی
تعداد صفحات: 667
خلاصه رمان: آیه، دختر سرسختی که یه اتفاق، تموم زندگیش رو تغییر داده و باعث شده همه چیز فرق کنه. همه مون تو زندگی یه سری اتفاقات مهم داشتیم؛ اما اتفاقات زندگی آیه…
یه کمی عجیب تر، ناگوارتر و شاید ترسناک تر از یه زندگی معمولی باشه! آیه توی این سن کم، با دوراهی ای سخت و غیرقابل تصور روبرو میشه که رابطه مستقیم با نجابت وانسانیتش داره
باید دید که از این امتحان هم سربلند بیرون میاد یا نه! شوک های پی در پی و واقعیت های ناشناخته از ویژگی های بارز این رمانه.
بنابراین توصیه ام اینه اگه روحیه خوب و توانایی درک قضیهٔ بالایی دارین، و با سرگذشت آیه همراه بشین. و ببینید که آیا این دختر میتونه از پس مشکلاتش بر بیاد؟
یا نیاز داره به بودن فردی که قرار بود نباشه؟ به نظرتون آیه حرمت خوانواده اش رو نگه میداره، یا هوای دلش رو؟
اصلا این دختر چطور میخواد تن به کاری بده که درست انسانیتش رو هدف قرار داده؟!
قسمتی از متن رمان آیه
سپهر از یک طرف و ایمان از طرف دیگر در حال نزدیک شدن بودند .. دخترک با وحشت لب زد من .. من به خدا .. صدای داد سپهر تنش را لرزاند چطور تونستی تو چشم هام نگاه کنی و اون همه دروغ بگی ؟
هـان ؟ همزمان ایمان نزدیکش شد . تن آذین رو تو قبر لرزوندی آیه ! با مظلومانه ترین حالت ممکن ، عقب عقب رفت . من نخواستم .. زن عمو .. عمو .. اون ها .. بخدا من ..
از زندگی من گمشو بیرون ! با این حرف سپهر اشک از چشمانش فوران زد و چشم به ایمان دوخت .تو بـه خـواهـرت خیانت کردی ! با هق هق عقب تر رفت ، دستانش را روی گوش هایش قرار داد و جیغ بلندی کشید ! »
با صدای جیغ بلندی که کشید ، به شدت از خواب پرید . تمـام تـنش عرق کرده بود و نفس نفس می زد ! صدای سپهر و ایمان در گوشش پیچید .. ” تو به خواهرت خیانت کردی … گمشو از زندگی من بیرون .. ” بی اختیار جیغ دیگری کشید و به ملحفه تخت چنگ زد . با صدای فریادش ، در به شدت باز شده و ایمان با ظاهری آشفته وارد شد .
با دیدن وضعیت آیه به سمتش آمد ، کنارش روی تخت نشست و لب زد : آیه ؟ چرا جیغ کشیدی آیه جان ؟ دخترک از ترس نفس نفس می زد . ایمـان بـود ، در خـوابش ایمان بود که می گفت ” توبه خواهرت خیانت کردی ! ”
سپهر .. سپهر بود که گفت ” گمشو از زندگی من بیرون ! ” دستش را بند گلویش کرد ، نفس تنگی اش شدیدتر شده بود .ایمان با نگرانی ای آشکارا لیوان آب را از روی میز برداشت و نزدیک لبش خ .. خواب دیدم ، تو برو .. برو بخواب . گرفت . این رو بخور به قلب . جرعه ای از آب خورد و سرش را بلند کرد .