رمان اوتای نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه
نویسنده رمان: اکرم حسین زاده
تعداد صفحات: 2351
خلاصه رمان: من مردیام که به جرم تن ندادن به رسم و رسوم از زادگاهم بیرون کردن، من هم خوب از خجالتشون در اومدم، ولی دنیا بدجوری گرده! الان جوری گشته که بهم احتیاج پیدا کردن ولی من الان یه بوسکور حرفهای هستم با کلی اسم و رسم و ثروت… و من شرط کمک رو ازدواج با زیباترین دختر زادگاهم تعیین کردم… داستان یاشار و اولدوز
قسمتی از متن رمان اوتای
خودکاری که به سمتش گرفته شده بود را بین انگشتانش
فشرد، نوک خودکار را روی کاغذ قرار داد… کجا بود؟ چه
می کرد؟ ازدواج؟ نوک خودکار روی کاغذ سرگردان شد، کلمات مقابل چشمش می رقصیدند، حال خوشی نبود، اصلان کجا بود که ببیند دخترش عروس می شود؟ اینجا، یک اتاق خالی با در و دیوار شاید مرتب وحتی آراسته برای آغاز زندگی زوج ها، اما کو آن میدان میان باغ هایشان با یک دنیا رنگ و هلهله ی دخترکانش!!
درست که هیچ وقت جدی درباره ی ازدواج فکر نکرده بود و حتی چندین و چند پیش نهادی که مرتب میشنید باز دلش را به ازدواج گرم نکرده بودند ولی دخترانه هایش شاید خیلی کمرنگ، شاید خیلی دور، شاید۔۔۔ اگر عروسی می کرد، می خواست روز عروسی اش یک روز بهاری باشد؛ شاید فروردین، شاید اردیبهشت که سراسر باغ و دشت پر باشد از شکوفه های سفید و صورق۔ مردم کل آبادی سر صندوقچه ی لباس شان بهترین را انتخاب کنند…
وقتی بیرون می رفت و در کوچه و محیط قشنگش قدم
می زند، همه به روی خندان بگویند، تبریک! می خواست اولین بار که رژ می زند، رژ قرمز بزند! برود بایستد مقابل کل خانواده اش وچشم درچشم اصلان بگوید؛ « چطور شدم؟ بهم میاد؟!ا»