دانلود رمان باران صدایم می زند نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه
نویسنده رمان: فاطمه پناهی
تعداد صفحات: 74
خلاصه رمان: وقتی که یکنفر میرود، وقتی که «بود» میشود و خاطراتش میماند، همه چیز یخ میبندد و سرما به قلب نفوذ میکند. حال او رفتهاست و من ماندم و سوالهای بزرگ و دلیل مبهم رفتنش. میگویند قبل رفتن گفته: «باران صدایم میزند!» میخواهم از باران بپرسم چگونه صدایش زدی که اینگونه رفتن را ترجیح داد.
قسمتی از متن رمان باران صدایم می زند
پاهای سست و فرتوتم دیگر برای من نیستند، من نیستم که ساق لرزانشان را جلو میبرم و به سمت کلبه ی ییلاقی هدایت میکنم. من مات مانده ام …چشمهایم به در چوبی بلوطی و نمدار کلبه خشک میشوند؛ ولی جرئتی برای در زدن ندارم. صداها در گوشم اکو میشوند و دلم بیشتر میلرزد. لب های خشکیده و بیجانم را روی هم میفشارم و دم عمیقی میگیرم تا جان به تن بی جان و کرختم بدهم.
دست خسته و یخ زده ام را بالا میبرم تا به در بکوبم. تق تق در، در گوشم میپیچد؛ ولی صدای صاحب کلبه را نمیشنوم. از این سکوت واهمه دارم! چرا مثل همیشه با شوق صدای بم و آرامش را نمیشنوم؟! بی قرار از نشنیدن طنین صدایش، دستم دوباره بالا می آورم تا دوباره در بزنم که در چوبی تکانی میخورد و باز میشود؛ اما به جای چهره ی خندان و چشمان روشن »او« مرد
مسن عبوسی را میبینم که میان چهارچوب ایستاده. مات تر از قبل قدمی به عقب برمیدارم. چرا او به استقبال من نیامده است؟
نمیفهمد ندیدنش چشمانم را نمدار میکند؟ صدایم میلرزد و بغض وحشیانه تر گلویم را میخراشد: پس…پس. … هراس دارم از بیانش، از اعتراف به این حقیقت نحس! این حقیقت تلخ، تلخ تر از زهر. این حقیقتی که انگار قصد گرفتن جان من را دارد. چهره ی مسن گرفته خسته و عبوس مرد تر میشود، صدای خشدارش بر روحم سوهان میکشد…