دانلود رمان بت پایرز نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، تخیلی، ترسناک
نویسنده رمان: ن_سلیمانی
تعداد صفحات: 288
خلاصه رمان: تا بحال شده یه داستان هیجان انگیز بخونی و دلت بخواد جای شخصیت هاش باشی؟
این داستانم درباره ی یه دختر خیال پردازه که ارزوی یکم هیجان برای زندگی عادیش داره ولی زندگیش به حدی وارونه میشه که خودشم خودشو باور نداره.
ازمحیط امن خونه که بیرون میره سایه های ترسناکی احاطه اش میکنن و بعد اونو به دنیای خونینشون میکشونن… دلش برای یکی از اون سایه ها میره اما نمیدونه که توی چه دام ترسناکی گیر افتاده …
قسمتی از متن رمان بت پایرز
توی ذهنم چهار تا از همون درختای بلندی که اسمشون رو هم نمیدونستم رو تصور کردم! توی ذهنم هم مثل بیرون اشعههای نور خورشید از لابه لای شاخ و برگای اون درختا به زمین خاکی پر از برگ میتابید! حالا نوبت سخت ترین مرحله بود! نوبت این بود که خودم رو توی اون نقطه تصور کنم!! خودم رو بین اون درختا ترسیم کردم و سعی کردم باور کنم این لحظه واقعیه!! برای یه لحظه همون احساس سنگینی آشنا رو روی قفسهی سینم حس کردم و نفس کشیدن برام سخت شد!
حس کردم زیر پام خالی شده و توی خلا در حال حرکتم اما به ثانیه نکشید که ذهنم از این تغییر وضعیت ترسید و تمرکزم رو از دست دادم و… ! آخ! به خودم اومدم و دیدم که با کمر روی زمین افتادم. نفسم رو محکم بیرون فوت کردم و روی زمین نشستم. به قیافهی خندون آرامیان که نگاه کردم از شدت عصبانیت غر زدم: به چی میخندی آخه؟ با دو انگشت شست و اشارش دو طرف بینیش رو چسبید بلکه از شدت خندهش کم شه اما نشد!!
با غرغر سر جام ایستادم. شارایل هم به اجبار جلوی خندیدنش رو گرفته بود. نفسمو محکم فوت کردم و به جای قبلیم نگاه کردم. اندازهی یک متر جلوتر افتاده بودم اما هنوز حدود سه متر با اون قسمتی که شارایل ازم خواسته بود ظاهر شم فاصله داشتم!! شارایل با لحن صلح طلبانهای گفت: باشه! باشه! برای بار اول خوب بود!