دانلود رمان برای ط نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه
نویسنده رمان: حمیرا خالدی
تعداد صفحات: 135
خلاصه رمان: و من اینجا هستم… بَراے طُ… بِخاطِر طُ… مثل نَسیمے آرام از کنارت مےگذرم… طُ نمے دانے… طُ نمے بینے… اما من همیشه هستم… در میان تاریکے ها… میان پلیدے ها… میان زشتے ها و بے کسے ها… میان سختے ها دستانت را مے گیرم… اشک هایت را پاک مے کنم و به جایت گریه مے کنم… من همیشه هستم… اینجا… در کنارت… آرام آرام در کنارت قدم بر مے دارم… آرام آرام در کنارت نفس مے کشم… طُ نمے دانے… طُ نمے بینے… اما من هَستم… هَوایت را دارم… آسُوده باش و لَبخند بِزن… مَن اینجا هَستم… بَراے طُ… بِخاطِر طُ…
قسمتی از متن رمان برای ط
دزدکی از بالای پله ها داشتیم به پدربزرگ که با استرس توی سالن بزرگ در حال قدم زدن بود، نگاه می کردیم. این اولین بار بود که پدربزرگ رو ای ن قدر نگران می دیدی م؛ اون همیشه خشک و سرد بود. هلیا سلقمه ای به بازوم زد. به نظرت کی قراره بیاد که بابا بزرگ این قدر نگرانه؟ همون طور که بازوم رو نوازش م ی کردم گفتم: چه می دونم بابا. آیفون به صدا در اومد و نگاه من، هلیا و پدربزرگ رو به سمت در کشوند.
نعیمه خانم تند ی در رو باز کرد. کنجکاو و با ذوق به در سالن خیره شده بودیم تا ببینیم کی قراره بیاد. بعد از ده دقیقه انتظار بالاخره شخصی که پدربزرگ منتظرش بود وارد سالن شد. فک من و هلیا کف زمین افتاد.نه!هلیا گفت: اره! من دوباره گفتم: نه! هلیا دستش رو دور نرده های چوبی حلقه کرد. وای خدای من آره! پسر قد بلند و فوق العاده جذابی وارد سالن شده بود و مشغول حرف زدن با پدربزرگ بود. سرم رو نزدیک تر بردم و از میون نرده ها رد کردم.
وای خدا چقدر خوشگله! موهای مشکی رنگش توی صورتش ریخته بود و از چهره اش خستگ ی می بارید. چشم ها ی کشیده و گیرایی داشت؛ بینی ش کشیده بود و خیلی به صورتش می اومد.