دانلود رمان بلند ترین سکوت نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، پلیسی، انتقامی
نویسنده رمان: specialstar
تعداد صفحات: 316
خلاصه رمان: ترانه ، دختر رئيس باند قاچاق مواد مخدر است كه تا به حال فعاليت چندانى نداشته. اما شرايطى پيش مى آيد كه او را وارد بازى خطرناكى مى كند… كيارش ، يك فرد آموزش ديده و حرفه اى است كه به عنوان راننده به باند پدر ترانه وارد مى شود. اما او نمى خواهد فقط يك راننده باشد. براى اهداف بزرگترى به ميدان آمده است… بهار با پاى نهادن در دوران نوجوانى، دنيايش تغيير كرده و دريافته كه همه چيز مطابق تصورات او نيست.
در اين زمان راز تلخى را كشف مى كند كه روحيه ى ماجراجو و شجاعش به وى اجازه نمى دهد كه تا آخر داستان پيش نرود.. سپهر به تازگى فهميده كه زندگى خانواده اش مانند گذشته نيست و تلاش مى كند آن را اصلاح كند. اما اتفاقى براى خواهرش رخ مى دهد كه زندگى همه را وارونه مى كند. او هم چنان اميد دارد…
قسمتی از متن رمان بلند ترین سکوت
سلام دخترم. سلامت باشى.بابا كجاس؟آقا یه ساعت پیش رفتن بیرون. نگفتن كجا میرن. لبم را كج مى كنم و وارد ساختمان مى شوم. از پله ھاى مرمرى بالا مى روم و اتاق بزرگم میروم. تمام وسایل از چوب طبیعى درست شده است. تخت دو نفره اى قرار دارد كھ ملافھ ى كرم رنگى روى آن كشیده شده و میز كار و كتابخانه ى كوچكم طرف دیگر اتاقم است. صندلى گھواره اى ھم رو به روى پنجره است كھ ھر وقت روى آن مى نشینم مى توانم تمام باغ را ببینم و لذت
ببرم.
لباسم را عوض مى كنم و به اتاق بابا مى روم كھ با دیگر اتاق ھا فرق مى كند. سه اتاق است كھ بھ ھم راه دارند. اولى میز كار بزرگى در آن است و درست شكل اداره ھاست. ملاقات ھاى بابا اینجا صورت مى گیرد. اتاق دومى براى تفریح است و میز بیلیارد در آن قرار دارد. سومى ھم اتاق خواب و استراحت كه وسایل گران قیمت و عتیقه در آن نگھدارى مى شود. وارد اتاق دوم مى شوم. اینجا را بیشتر دوست دارم. بابا ھم ھمین طور. در یخچال بزرگى كه كنج دیوار است را باز مى كنم. شیشه ھایى با علامت ھاى شكل ھاى متفاوت بھ ترتیب اندازه چیده شده اند.
این یخچال به جان بابا وابسته است زیرا به زحمت این شیشه ھا را به دست مى آورد. بقیه ى طبقات یخچال خالى ست و خوراكى ھا خورده شده. درش را مى بندم و از اتاق خارج مى شوم. نزدیك راه پله مى روم تا طلا را صدا كنم. اما او را مى ببینم كه به اتاقش نرسیده و روى مبل خوابش برده. پایین مى روم تا بیدارش كنم. موھاى قھوه اى اش روى صورتش ریخته و دھانش باز مانده است. دلم نیامد صدایش كنم. پتویى رویش كشیدم و بھ آشپزخانھ رفتم. طلا خانوم چرا یخچال بابا خالیھ؟ سرش را پایین مى اندازد و مى گوید: ببخشید خانوم.
