دانلود رمان بهتان نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، اجتماعی
نویسنده رمان: شهره امیری
تعداد صفحات: 550
خلاصه رمان: آتریسا، انقدر مغرور و سرد و بی تفاوته که حتی اسم احساسی رو که در برابر این مرد شکل می گیره نمی دونه! در حال کلنجار با خودش متوجه می شه که مردی که بهش علاقه داره، از جنس مخالف بيزاره…
قسمتی از متن رمان بهتان
روز اول ، روز دوم ، به هفته ، حساب روزهایی که سر کلاس جیمز نرفته بودم ، از دستم در رفته بود . بقیه ی کلاس ها رو شرکت می کردم . حتی توی راهرو هم چندباری دیدمش . سلامی دادم و رد شدم. از سرشم زیاد بود . چندباری خواست باهام حرف بزنه که از کنارش رد شدم . من با بی فرهنگا حرفی نداشتم. دلم خیلی گرفته بود. چند روزی بود که توی راهرو هم ندیده بودمش . پانسمان دستم نو بود . امروز عوضش کرده بودم. به قسمتش رو گرفتم بین ناخونام و شروع کردم به بازی کردن باهاش. دلم تنگ شده بود براش.
ازش هم دلگیر بودم . من عوضی نبودم . من خراب و لجن نبودم . من مایه ی فساد جامعه نبودم . حتی باشم ، بزار فکر کنه هستم. من عاشقش شدم. دیانا اینقدر باهاش رفیقه ، شاگرداش اینقدر بهش احترام می زارن اونم توی این شهری که هنوز دیدشون نسبت به من عوض نشده مردمی که هنوز دلشون می خواد این آدما رو آتیش « ! » بزنن . اون وقت اون با یه سوء تفاهم این کارو با من کرد . زانوهام رو جمع کردم توی شکمم که باعث حرکت خفیف تاب شد .
سرم رو تکیه دادم به پشتی تاب و موهام رو که ریخته بود توی صورتم زدم پشت گوشم . واسه چی وایسادی پشت سرم ؟ بیا بشین روی تاب دیان. اومد پیشم و با خنده گفت : عجب حواس جمعی داری. سرم رو چرخوندم طرفش و شونه انداختم بالا . ادامه داد : چته زانوی غم گرفتی ؟ گور بابای همشون. با تعجب به زانوم نگاهی کردم. غم کجاش بود ؟ نگاه گنگم رو که دید ، نفسش رو اه مانند فرستاد بیرون و توضیح داد : می دونی چند جلسه است سر کلاس اون یابو نرفتی ؟