دانلود رمان بی پناهی همتا نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، پلیسی، واقعی
نویسنده رمان: آتنا چگینی
تعداد صفحات: 130
خلاصه رمان: من دختری بودم پاک و ساده ، اما تو کاری کردی که همه چیزم را زیر پا گذاشتم…من که بودم و که شدم؟ چه کردی با من که حتی خودم خودم را نمی شناسم؟ چه کردی که حتی خدای بالا سرم را فراموش کردم؟ چه کردی که اینگونه بی پناه شدم؟ پایان خوش…
قسمتی از متن رمان بی پناهی همتا
نگاهی سرسری به لباس هایم انداختم . واقعا باید برای مهمانی امشب چه لباسی می پوشیدم ؟ هیچ لباسی نداشتم و از طرفی هم نمیخواستم لباس باز بپوشم و مشکل این بود که در بین لباس های مجلسیم لباس پوشیده ای نداشتم .تقصیر خودم هم بود ، زمانی که این لباس ها را برای مجالس عروسی میگرفتم باید به این هم فکر میکردم که دیگر نمتوانم آنها را بپوشم بجز عروسی که آن هم سال تا سال نداشتیم .
نفسی عمیقی کشیدم و دوباره به لباس ها نگاه کردم . نه انگار واقعا هیچ لباسی نداشتم . چشم گرداندم و به ساعت روی میزم نگاه کردم . عقربه ها سه بعد از ظهر را به من نشان میدادند . آخر ساعتی هم نبود که بشود بیرون رفت و خرید کرد . دوباره به ساعت نگاه کردم ،یعنی الان مغازه ها باز بودند؟آهی کشیدم و دل از لباس ها کندم و خودم را روی تخت ولو کردم .سلیقه ی خوبی هم نداشتم که خودم به خرید بروم و از طرفی مامان به هیچ عنوان نمیگذاشت که به تنهایی آن هم در این ساعت بیرون بروم .
تنها با سحر و مهدیه دوست بودم که سحر خودش هم دعوت بود و صد در صد نمی آمد و… میماند مهدیه . لبخند مرموزی زدم . اون رو حرف من نه نمیاره. بلند شدم روی تخت نشستم . اگه می گفت نه چی؟ دستم را بالا بردم سرم را خاراندم خمیازه ای کشیدم بهتر بود بهش بگم . از روی تخت بلند شدم و در آن گیر و دار به دنبال موبایلم گشتم اما انگار نیست و نابود شده بود . دلم ریخت . یعنی کجاست؟ کمی دیگر گشتم و اتاق را زیر و رو کردم اما پیدایش نکردم .