دانلود رمان تا آخرین نفس نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، اجتماعی
نویسنده رمان: شادی صالحی
تعداد صفحات: 44
خلاصه رمان: پانیذ که با پسری به نام رادمهر دوساله نامزد هستند و برای آیندشون کلی برنامه ریزی کردند ، اما با یک مسافرت تمام برنامه ریزی هاشون برای آینده خراب میشود واتفاقای خیلی عجیب میافتد که …!
قسمتی از متن رمان تا آخرین نفس
مشغول صبحونه خوردن بودیم و مامان بابام هنوز نیومده
بودن. رادمهرم همینطوری که نسکافه میخورد سرش تو گوشیش بود . کلافه شدم و گوشیو از دستش کشیدم اه رادمهر خسته شدم یچی بگو،حالا اگه من انقدر سرم تو گوشیم بود پاچمو میگرفتی! لیوانشو گذاشت رومیز وگفت: خب حالا تو ام چیکار کنیم؟ نفسی کشیدم و گفتم : چمیدونم بیا یه غلطی بکنیم خسته شدم انقدر زندگی تکراریه!
دستشو به حالت فکر کردن گذاشت زیر چونش وبعد چند
ثانیه یهو بشکنی زد و گفت: بریم مسافرت؟چشمام ستاره بارون شد و یهوبا یاد آوری شرکته رادمهر بادم خوابید و گفتم: شرکت چی؟ از جاش بلند شد و گفت: شرکت یه چند روز میدم دست رامین . رامین داداش کوچیک رادمهر بود
ذوق زده از جا بلند شدم ودستامو بهم کوبیدم واییی عالی میشه بریم شمال؟
هرجا تو بخای با ذوق گفتم: بذار به مامانم اینا خبر بدم باشه عشقم منم میرم کارای شرکتو بکنم که دیگه فردا راه بیفتیم سمت در رفت و منم بدرقش کردم وخدافظی کردیم . سمت اتاقم رفتم و گوشیمو برداشتم و زنگ زدم به به بابام بعد از سه تا بوق جواب داد جانم دخترم ؟ سلام بابایی خوبی؟ مرسی عزیزم تو چطوری؟ رادمهر خوبه؟ مرسی باباجون خوبیم ،کی میاین؟ سرفه ای کرد وگفت: نزدیکیم بابا جان،نیم ساعت دیگه میرسیم . باشه ای گفتم و قطع کردم و منتظر موندم تا بیان . بابا: کجا حالا قرارع برید؟ یدونه سیب برداشتم و گاز زدم و گفتم: شمال بابایی