دانلود رمان ترس رهایی نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه
نویسنده رمان: ریحانه علی کرم
تعداد صفحات: 1873
خلاصه رمان: با سرمای بیش از حدی، چشمام باز شد! نمی تونستم تشخیص بدم کجام؟! انقدر همه جا تاریک بود که نمیفهمیدم من کور شدم یا اینجا هیچ روزنهای به لیرون و روشنایی نداره؟! گنگ و گیج و سردرگم توی خودم جمع شدم، مگه بعد از اون چیزی هم مهم بود که بخوام بهش فکر کنم؟! اصلا، کور هم شده باشم! بهتر! به قول یه شاعر که میگفت: شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد؟! مگه بدون تو، چیزی توی این دنیا مونده که قشنگ باشه و دلم بخواد ببینم! دیدی کیان؟! دیدی چیکار کردی باهام؟! تو که تنهاییمو دیدی، چرا تنهاترم کردی؟! مگه قول ندادی بمونی؟؟
قسمتی از متن رمان ترس رهایی
یه دفعه ایستادم و نا امید به راهرو خیره شدم! امکان نداشت، اشتباه دیده بودم، امکان نداشت از اون آتیش جون سالم در برده باشه! بغضم یه دفعه سر باز کرد و با صدای بلند زدم زیر گریه! خدایا کی این درد تموم میشه؟! کی این غمو تموم می کنی؟! چرا من؟. هان؟! مگه من چیکارت کرده بودم؟! خدایا! یا منم ببر یا بهم برگردونش؟ کاری از پستایی که دورم حلقه شد و به زور از زمین بلندم کرد رو حس میکردم…
ولی نمیتونستم واکنشی نشون بدن، صدای نگران ارسلان و شروین قاتی شده بود، نمی فهمیدم چی میگن که یه دفعه یه سمت صور تم سوخت! شو که به کسی که بهم سیلی زده بود نگاه کردم و با صورت برافروخته ی ارسلان رو به رو شدم! شرمنده بودم، از حالی که دوباره بهم دست داده بود و نفهمیده بودم! نفس عمیقی کشیدم و اشکام بی صدا شروع به ریختن کردن!
صدای نفس ارسلان و شروین که با خیال راحت داده بودن بیرون رو شنیدم اگه اونا رو نداشتم چی میشد؟ اگه اونا رو نداشتم… اگه نداشتم الان منم زنده نبودم! یکم که نفسم آروم شد، ارسلان از خودش جدام کرد و توی چشمام خیره شد و بعد از چند لحظه گفت: چرا با خودت این کارو می کنی دخترم؟! چرا جونمو به لبم میرسونی هستی؟! شرمنده سرم رو پایین انداختم و گفتم: