دانلود رمان تکاور نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه
نویسنده رمان: کلثوم حسینی
تعداد صفحات: 1064
خلاصه رمان: همه چیز از شب مرموز و ترسناک شروع شد. از یک عشق قدیمی تا تباه کردن ثمره آن عشق. آتشی که به پا شد و قتلعامی دردناک… پروایای که از دل مهر و محبت به قعر جهنم سرد و بیروح فرو آمد و مردی که مردانه ایستاد پای عزت او… تقابل نفرت و عواطف میان انبوه دشمنان قسمخورده و کینهتوز.
قسمتی از متن رمان تکاور
عجیبی؛ تمام ته مانده انرژی اش را میگیرد و کم کم پلکهایش روی هم بسته میشود. گام های بلندی در میان تاریکی و تار دیدگی متوجه نزدیک شدن پسری میشود که خیلی محو و تار از پشت پرده اشک میبیند. امیریل جلوی پای او رو زانو مینشیند و با احتیاط شانه اش را آهسته تکان میدهد.
هی زنده ای؟ با ضعف و عاجز بی اراده نجوا میکند؛ تورو به خدا کمکم کن من و بکش… بکش و راحتم کن…
اخم های درهم تنیده امپریل به وضوح پیوند کورتری پیدا میکنند. قهقه شیطانی از پشت سرش دندانهایش را روی هم می فشارد. پاشو پسر باس شیخ رو خبر کنی اینجا یه عروسک منتظر شه…نامحسوس جیب مخفیاش را لمس میکند و زیرچشمی به صورت بی روح دخترک زل می زند.
با حفظ اخم و جذبه اش دو انگشتش را زیر بینی پروا نگه میدارد. مکث کرده از هرم نفسش با اطمینان دستمال نخی را از جیب تیشرتش بیرون می آورد.
مقابل چشمان باریک شده مرموزی بی اعتنا دور بازوی دخترک را با همان دستمال میبندد و با یک حرکت پروا را بلند میکند به قصد خارج شدن از اتاق به طرف درب میرود که صدای خشمگین مرد مانع اش میشود.کجا…! امیریل خونسرد و بی تفاوت در میان درگاه بم و ملاحظه گر جواب میدهد.
بیهوشه میبرم گلوله رو در بیارم. پوزخند بدی میزند و با گام بلندی خود را به امیریل میرساند. با اجازه کی؟ خود را نمیبازد و ریلکس با چشمان یخیاش به چهره برافروخته سیروس چشم میدوزد: من از کسی اجازه نمیگیرم فراموش نکن…