دانلود رمان تک واژه عشق نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: همخونه ای_عاشقانه
نویسنده رمان: آنالی14
تعداد صفحات: 671
خلاصه رمان: داستان از زبان دو شخصیت اصلی(آنالیا وتیام)روایت میشه آنالیا یه دختر شروشیطونه البته با قلبی شکسته وخاطری ازرده از شکنجه های روزگار….. خانوادش به خاطر بیماری مادرش به المان عزیمت میکنند واین دختر تک وتنها توی تهران زندگی میکنه…. در طی اتفاقی غیر مترقبه پدر انالیا تصمیم میگیره تابرای حفظ امنیت هرچه بیشتر تک دخترش از پسر یکی از صمیمی ترین و فابریک ترین دوستاش که اعتماد زیادی هم بهش داره تقاضا کنه که مواظب دخترش باشند… در حالی که پسر قصه ما از نزدیک شدن به دخترا خودداری میکنه این دختر با بقیه کامل متضاده… و همین اتفاقات باعث میشه تا فیتیله هرچند اندک عشق جرقه بزنه واتیشی شعله ور بین این دو به وجود بیاد..
قسمتی از متن رمان تک واژه عشق
خوب راست اول که اومدیم…تقریبا ھمھ چی خوب بود … ولی یکم کھ گذشت حملاتشون رو علیھ ما شروع کردند …اول از ھمھ زن دایی ھا وبعدم بقیھ…تا عروسای بیشعور وکوچیک خانواده ھم مارو مضحکھ گرفتھ بودند..از یھ قضیھ کوچیک نامزدی تیام …اونم صوری…یھ جنگ ھمھ جانبھ راه انداختھ بودند…ھم دست شده بودند….مدام مامان بابارو خورد می کردند….بھ قدری کھ دوست داشتم خودم رو بھ دار ببندم….یھ دوساعت کھ گذشت بابا دست مامان رو گرفت.
وبا عصبانیت از تالار زد بیرون….دیگھ نفھمیدم کجا رفتند ولی با خروجشون…وضع رو خیلی وخیم تر کردند….دور رو دادند بھ بقیھ کھ اوناھم شروع کردند بھ متلک بارون کردنمون..نمی دونی تیام کھ چه یه کلاغ چهل کلاغایی کردندو چه اراجیفی بهم بافتد وھمه ھم باور کردند…ھمشم زیر سر سیاوش ودار ودسته اش ومهلا بود…..اریا خیلی سعی داشت جلوشون ازمون دفاع کنه ولی اونا کجا وما دونفرکجا؟؟ می زدند به تیپ وتاپمون…اریا زنگ زد به تیام ولی..از قضا تیرمون خیلی بھ ھدف خورده بود!!اریا رو مسخره می کردند…(بغض کرد)
اونم واسھ اینکھ نشون بده بچھ نیست…انقدر خورد کھ حسابی دیوونه کرد…الانم داره منگ می زنھ…خانواده ما ھم کھ خیلی ھوامون رو داشتند….ھمین رو بھونھ کردند اریا عرق خوره و با داشتن چنین داداشی ازش توقع نیست…حالا بھ خودشون نمیگند کھ بطری بطری عین خر می خورند و اخرشم خر منگ می زنند…بھ خدا مظلوم گیر اوردند….یکی مثل ما خلمشنگ کھ ھرچی شد دم نزنیم….میومد سمت من..می دونستم خطریھ…سیاوش کثافتم سر دستھ ھمھ
بود….ھنوزم ھست….اونجا کھ بھتون زنگ زدم…اریا می خواست….بھم دست درازی کنھ.
.حتی می خواست بھ خوردم بده….ولی بھ ھر درد ومشقتی بود فرار کردم….دوباره بھتون زنگ زدم ولی نتونستم ھیچی بگم…چون سیاوش اومد سر وقتم….انقدر ھول شدم کھ گوشیم از دستم افتاد….حالا توی اونم پر بود از عکسای شخصی خودم و شماھا…..واقعامونده بودم چی کار کنم ….سیاوش تھدیدم کرد کھ اگھ باھاش ساز مخالف بزنم … عکسام رو منتشر می کنھ وابروم میره…منم فرار کردم
واومدم اینجا تا شما برسید…بھ خدادیگھ جرات ندارم پام رو اونورا بزارم…..ھرچی ھم گشتم…انگاری مامان بابا اب شده بودند رفتھ بودند تو زمین….انی؟؟تو رو خدا شماھا یھ کار بکنید!!اینا دارند من روزجر کش می کنند…..