دانلود رمان جانان نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه
نویسنده رمان: جودی
تعداد صفحات: ۱۰۴
خلاصه رمان: طلاق بگیر از مردی که تنهات گذاشت توی بهترین لحظات زندگیت ، توجه نکن به زنجیر های آهنی و سردی که دستاتو بغل کرده..گریه نکن جانان! گوش کن…دریا صدا میزنه از دور قدم هاتو نرگس های باغ خونت برای لمس دستات دلشون می لرزه سیم های گیتار کارن برای تو به رقص در اومد دستاي کوچولوی نينا چشم دوخته به مهربونی تو برکه کوچیک پردیس منتظر نگاهته… گریه نکن جانان…!
قسمتی از متن رمان جانان
نگاهم روی تابلو فرش نصب شده روی دیوار پذیرایی ثابت مونده بود که با صدای مامانم به خودم اومدم:
جانان! جانان!جانم مامان؟ چرا داد میزنی؟! شوهرت نمیاد؟ می خوام غذا رو بکشم.نه نمیاد… گفت کار داره شبم خونه نمیاد… وارد آشپزخونه شدم و بشقاب هارو از مامان گرفتم تا روی میز بچینم. مامانم همزمان که داشت غذا رو می کشید گفت: مگه کجاست؟
من نمیدونم شوهر تو تو شرکت چیکار میکنه که شبا انقدر دیر میاد! هرچقدر هم کار داشته باشه دلیل نمیشه تا این وقت شب خونه نیاد! سرمو بیشتر پایین انداختم و آروم گفتم: نمیدونم مامان…دیس برنج رو روی میز گذاشت و دستم رو گرفت.به من نگاه کن! یعنی چی نمیدونی؟ مگه شوهرت نیست؟ چرا نمی پرسی ازش؟ اصلًا میدونی من چند وقته ندیدمش؟من نمیدونم! شما پرهام و نمی شناسی؟ مگه به من میگه کجا میره چیکار میکنه؟
وا یعنی چی؟! آدم باید به زنش همه چیز و بگه… این دیگه چه مدلشه؟سرم و تکون دادم و گفتم :اون موقع که مجبورم کردین به خاطر فروش بیشتر محصولات کارخونه بابا زنش بشم باید این چیزا رو بهش می گفتی… نگاهش رنگ غم گرفت و گفت: تو هنوز به خاطر اون قضیه ناراحتی؟ به خدا من هرچی به بابات گفتم گوش نداد… خودت میدونی که من… میدونم قربونت برم! نه ناراحت نیستم… شمام انقدر سوال نکنین… از پرهام، از زندگیمون…
