دانلود رمان حکم کن نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، اربابی
نویسنده رمان: مرجان فریدی
تعداد صفحات: 1068
خلاصه رمان: دیلان دختری اهلِ روستای دور افتاده ای به نام کوهپایه در خوزستانه… درگیر زندگی با طایفه و عشیره های عربیه که عده ای از اون متنفر و عده ای دوسش دارن. حکم که صادر میشه… دیلان باید انتخاب کنه… که درگیر زندگی جهنمی تو کور ترین نقطه دنیا بشه؟ یا قوانین بازی و به هم بریزه و از حاکم و بازیش فرار کنه! و راهی نداره جز…
قسمتی از متن رمان حکم کن
یا حضر ِت عباس! آمنه را بردند…آمنه را بردند…زلیخا بود!چادرش را بر سر کشید و هوار کشان از حیاط خارج شد وحشت زده به داخل خانه دویدم دمپایی هایم را پرت کرده و وارد خانه شدم به سمت جالباسی رفتم و چادرم را به چنگ گرفتم نفسم جایی میان سی*نه ام پاره پاره شده بود نکند کشته باشنش؟به چه گناهی؟
بغض کرده چادر را به سرم کشیدم با سرعت از خانه خارج شدم داغی زمین و سوزش پایم یاداور میشد که کفشی به پا ندارم…دیر بود!
پایم بسوزد که بسوزد..به جهنم…کوچه را به سمت پایین دویدم و زن هایی که آمنه را میشناختنند با عجله مانند من به سمت زمین خاکی می دویدند با این تفاوت که شیون می کردند و بر سر می کوبیدند نفس نفس می زدم…دخترک پانزده ساله مگر چه گناهی کرده که به آن زمین جزا برده شده؟ باز هو*س درس خواندن کرده؟
بی روسری دیدنش؟ شوهر پنجاه و هفت ساله اش را دوست نداشته؟
عاشق شده؟وای که اگر عاشق شده باشد..وای ! پایم سوزش گرفت و سنگ ریزه ها بر کف پاهایم فرو رفته بودند هوا گرم تر شده بود گویا با دستان لرزانم سنگ هارا جدا کردم و باز هم دویدم از میان جمعیت به زور خود را جلو کشیدم… قلبم بی قرار کوبیدن گرفته بود.. دلم هوا می خواست…این عطش و ا ین گرما را چه کنم؟
این گرمای مرگ بار را…چه کنم؟ داغ جسمی مچاله شده در میان پیچ و تاب شیله اش خونی و رنج کشیده…
موهایش باز و سرش خونی… هق زدم و دستانم را جلوی دهانم گرفتم….