دانلود رمان خزان نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه
نویسنده رمان: فاطمه حیدری
تعداد صفحات: 2876
خلاصه رمان: اِ اِ چرا اینطوری رانندگی میکنی؟! ماشین را کنار زد وکلافه غرید به خشکی شانس! چه مرگته؟! فکر کنم بنزین تموم کردیم! با حرص لب زدم مگه بنزین نزده بودی؟ ! خورشین سری تکان داد و گفت چرا ولی میبینی که تموم شد! نگاهی به دور و اطراف انداختم و گفتم حالا وسط جاده به این خلوتی چیکار کنیم؟!
قسمتی از متن رمان خزان
تا خود صبح خوابم نبرد انقدر ذهنم آشفته و درگیر بود که خواب به چشمانم نیامد واقعا بریده بودم از مشکلات زندگی ام بیشتر از همه افکارم و خاطره ها بودند که داشتند ذره ذره جانم را میگرفتند. سخت بود در مورد آینده ای که واقعا مبهم بود فکر کنم و تصمیم بگیرم. از یک طرف آمریکا ،رفتنم از یک آرش و رفیق عوضی تر از خودش از فرهان.. دیگر هم
مطمئن باشم؟!
هرچند من هم در همین خانواده بزرگ شدم ولی من افکارم را تغییر دادم. او رفتارهایش اصلا شکل من نیست! هرچند خدارا شکر که نیست همین نشان میدهد که مثل من در منجلاب گیر نکرده است. ولی این منجلاب مرا تا گردن در خود فرو برده بیرون آمدنم ممکن نیست مگر اینکه معجزه شود. به نظرم بهتره آمریکا رفتنم را جدی تر بگیرم. اینگونه وقتی به آنجا بروم شاید زندگی ام فرم جدیدی به خود بگیرد. من در ایران نه میتوانم زندگی کنم نه میخواهم ازدواج کنم.
من به بدبختی مردهای دور و برم را میکنم، بعد چطور دستی دستی یکی از آن یشان را در کنار خود بیاورم؟! همان یکبار مردی را انتخابم برای هفت جدم کافیست دیگر تحمل
انقدر در افکارم ور شدم که دم دم های صبح بود از خستگی چشمانم روی هم لغزیدند. صبح به سختی چشمانم را گشودم با چشمانی نیمه باز خورد به ساعت نگاه کردم 11 و در جایم