دانلود رمان خشت و آیینه نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، همخونه ای
نویسنده رمان: بهاره حسنی
تعداد صفحات: ۴۵۳
خلاصه رمان: پسری که از خارج میاد تا یه دختر شیطون و غیر قابل کنترل رو تربیت کنه… این کار واقعا متفاوت خواهد بود. شخصیتها و نوع داستان متفاوت خواهند بود. در این کار شخصیت اولی خواهیم داشت که پر از اشتباه است. پر از ندانم کاری. پر از خامی و بی تجربگی. می خواهیم که با هم و در کنار شما به یک پختگی و ثبات شخصیتی در او برسیم. یک بلوغ ذهنی. شخصیت متزلزل و کوچک داستان ما، در انتها پخته و با ثبات و آرام خواهد شد. کسی که با همه کس و همه چیز سر ناسازگاری و عناد دارد، در انتها بالغ و فهیم می شود. حالت باری به هر جهت بودن او رشد خواهد کرد و تبدیل به کسی خواهد شد که برای اهدافش تلاش خواهد کرد. در این داستان عشق هم خواهیم داشت. عشق و علاقه هایی متفاوت. عشقی پاک. عشقی که خود رشد می کند و می رویاند. عشقی که ورای نیاز های پیش پا افتاده و زمین گیر است. عشق ناپاک هم خواهیم داشت. چیزی که در نهایت محکوم به فناست. چون که از همان ابتدا هم نبوده است. نمی توان چیزی که نیست را هست کرد…
قسمتی از متن رمان خشت و آیینه
از در اتاقم بیرون رفتم. صدای بلند بلند حرف زدن مامان ملوک می آمد. با مامان بحث می کرد و طبق معمول موضوع بحثشان من بودم. گوش ایستادم. در ھمان حال
نیمی از ذھنم بھ دنبال این بود کھ اتوی موھایم را کجا گذاشتھ ام. مامان عصبی بود و این کاملا مشخص بود. از بلند بلند حرف زدن و خشم در صدایش می شد حال درونش را تشخیص داد. مامان ھمیشھ آرام بود. برای ھمھ آرام بود. فقط برای من بود کھ بھی جانی کھ برای ھمه مظھر آرامش و محبت بود، تبدیل به بهجت الزمان فخرالدینی می شد.
مامان خواھش می کنم یکم با من ھمکاری کنید. کار سختیھ؟ من ھر کاری درباره آذر می کنم با حرف ھا و کارھای شما پنبھ میشھ. مامان این دختر داره از کنترل من خارج می شھ. تو رو خدا بفھمید کھ من نگرانشم. من مادرشم. آخھ کدوم مادریھ کھ بد بچھ اش رو بخواد؟ صدای مامان ملوک مثل ھمیشھ آرام و دلنشین بود. داری بھش سخت می گیری بھی. این طوری مثل ماھی از دستت لیز می خوره میره. چند لحظھ سکوت ایجاد شد. در اتاق را آھستھ بستم و بھ راھرو نزدیک شدم.
مامان جان جامعھ بد شده. من نگرانشم. با دخترھایی نشست و برخاست داره که اصلا مورد تایید من نیستن. من فقط می ترسم. صدایش بغض آلود شد. لرزان و خسته. دو پلھ پایین آمدم. این راھش نیست بھی. این طوری دارید از ھم دور می شید. شاید تو فکر کنی من
پیر و خرفت شدم ولی یھ چیزھایی ھست کھ ھم من می بینم و می فھمم مامان ملوک تو رو خدا این چھ حرفی می زنید. من غلط بکنم یھ ھمچین غلطی بکنم.
شما تاج سر منید، فداتون بشم. صدایشان قطع شد. روی ھمان دومین پلھ نشستم و زانوانم را بغل کردم.