دانلود رمان درگیر و دار زندگی نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه
نویسنده رمان: رویا قاسمی
تعداد صفحات: 187
خلاصه رمان: و داستان من ، من دختر خوبه ی بابام بودم؛ تنها دخترش که سر و گوشش نمی جنبید و برعکس دو تا خواهر دیگه اش؛دنبال یللی تللی نبود..خواهرای دو قلوم مهرنوش و مینا هر دو برای تحصیلت به کالج هند رفتند به قول مامانم دخترهای مردم میرن کالج های اروپا و آمریکا این دو تا رفتند کالج هند هر چند هند رفتنشون هم داستانی بود..
برای خودش مامان که مطمئنه این دو تا رفتن تا سلمان خان و شاهرخ خان رو از راه به در کنند البته این دوتا که پرواز کردند و رفتند بابا و مامان چشمشون ترسید چشمتون روز بد نبینه؛ گروه گروه خواستگار بود که به خونه امون می اوموند من مطمئن هستم که بابا تو روزنامه زده بود من تازه ار مرز بیست و یک سالگی گذشته بودم و تاوان شوهر نکردن خواهرهای بزرگم رو باید پس می‌دادم!..
قسمتی از متن رمان درگیر و دار زندگی
همیشه فکر می کردم که فقط خونه ی پدریه آدم هستش که می تونه به جای راحت و گرم و نرم برای هر کسی باشه ؛ اما ، اینجا تو خونه ای که خونه ی بختم بهش لقب داده شده ، حس بهتری دارم ! نه این که اون گرما و لطافت خونه ی پدری و داشته باشه، نه ! اینجا انگار یکی هست که طور ویژه ای بودنت رو معتاده ! از وقتی که با پی گیری های خودش تو به موسسه کوچیک ، آموزش نقاشی با رنگ و روغن رو شروع کردم ، به کم عنق شده ! چون باید غروبا سه ساعت بدون من تو خونه باشه ! چند باری هم به زبون آورد که پشیمونه … منم عوضش وقتی برمی گردم همچین اذیتش که دلخوریش رفع بشه ، بعدم یه غذای دوست داشتنی مثل لوبیا پلو که عاشقش هست براش درست می کنم .
نمی دونم برای نتیجه گیری این موضوع که بابا بهترین انتخاب و برای من کرده زوده یا نه ؟! اما من واقعا خوشحالم . قلبم یواش یواش دریچه ای که پشتش به دنیا زیبایی پنهان شده رو به روی این مرد باز می کنه و انگار که داره کمکم می کنه که تبدیل به بهترین زن دنیا برای مهربونی هاشم که شده بشم . بعد از آخرین باری که راجع به اتنا حرف زدیم؛ می تونم به چشم ببینم که رفتارشون خیلی خیلی بهتر شده ؛ به طوری که آتنا هم متوجه شده؛ و از لاک انزواش بیرون کشیده . حالا روزهایی میشه که با آمنه خانوم میرن ساحل قدم می زنن چند باری هم دوستاشو دعوت کرد خونه تا از نزدیک با مادرش آشناشون کنه !
هر روز صبح هم میاد اینجا دو ساعتی با هم درس کار می کنیم، خدا منو ببخشه که اینو میگم اما خیلی تو بعضی از مسائل درسی و درکشون، شوته ! من از آرمان جز احترام و محبت و البته عشقی که نثارم می کنه تو این مدت کوتاه چیز دیگه ای دریافت نکردم . بس خوبه باعث میشه من تلاش کنم برای بیشتر خوب بودن ! گاهی اوقات برام این سوال پیش میاد که اگر آرمان این همه خوب نبود ؛ من این همه خوب می شدم در قبالش ؟! و وقتی به جوابی نمی رسم خودم رو قانع می کنم که حق دارم که جوابی نداشته باشم من که عاشق سینه چاکش نبودم که براش بمیرم ! اگه بد بود حتما من بدتر می شدم . و این میشه که به خوبی خودم غره نمی شم ؛ من دارم بین دستاش پرورش پیدا می کنم برای مال خودش شدن !
