دانلود رمان در بند تو آزادم نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه_اجتماعی
نویسنده رمان: اعظم فهیمی
تعداد صفحات: 325
خلاصه رمان: دلسا دختری زاده ی روستا… به پسر کدخدای دِه دل می بندد و این سر آغاز یک رسوایی بزرگ است…
زمانی که کدخدا او و تنها پسرش را داخل خانه اش می بیند و این یعنی یک ننگ بزرگ… یک آبروی ریخته… یک رسوایی و ترد شدن از همه چیز و همه جا… سیاوش پسری شرور که دلسا را در دام رسوایی اسیر میکند و دلسا باید تاوان پس بدهد…
قسمتی از متن رمان در بند تو آزادم
از راهی که در پیش گرفته بودم چندان راضی نیستم اما از طرفی حس عجیبی مرا سمت سیاوش می کشاند . توجهات و ابراز علاقه های گاه و بی گاهش دلم را نرم می کرد . بالاخره من دختری بودم که تا این لحظه از زندگی مورد محبت مردی قرار نگرفته ام ، دلم خواستار چنین شور و حالی بود . هر چه قدر هم ذهنم این سال ها را مرور کند ، باز موجب جلوگیری از حسم به سیاوش نمی شد . در اوج جوانی پدری بالای سرم نبود تا با محبتهای پدرانه و مردانه اش سیرابم کند .
عمو مهدی گاهی این محبتها را صرف مان می کرد اما برایم کافی نبود . وجودم را سیراب نمی کرد . من محبتی از جنس عشق می خواستم ، مردی که دوستم داشته باشد و مورد توجهش واقع شوم ، از دیشب که با سیاوش بیشتر آشنا شدم حس و حال غریبی به دلم چنگ می زند ، نیرویی وادارم می کند به این رابطه و احساسات تن دهم و ادامه اش دهم . صدای بوق اتومبیلی باعث شد به خود بیایم و نگاه به چهره ی خندان سیاوش دوختم . لبخند زنان از حضورش کیفم را به دست گرفتم و برخواستم ، مردد جلو رفتم
نمی دانستم به همراهی اش تن دهم یا نه ، هنوز حس خفته ای از ترس و تنهایی با او در دلم دیده می شد که صدایش باعث شد تصمیمم را بگیرم : سوار نمی شی خانم ؟ نفس عمیقی کشیدم و با بسم الله ای که زیر لب گفتم اتومبیلش را دور زدم و صندلی جلو در کنارش جای گرفتم ، لبخند زنان نگاهم کرد و حالم را پرسید که جوابش را دادم ، آرام به راه افتاد . گرمی محیط داخل به جانم نفوذ کرد و باعث شد سردی آن نیمکت آرام آرام از تنم دور شود . مثل تمام دختران اضطراب و هیجان خاصی داشتم که باعث می شد نگاهم از روبرو به او معطوف شود . پرسید : خوب چی شد از رفتن به شرکت منصرف شدی ؟ آب دهانم را فرو دادم و توضیح دادم