دانلود رمان در ضربان دل او نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، اجتماعی
نویسنده رمان: چیکسای
تعداد صفحات: 108
خلاصه رمان: شیما دختر یک مرد و زن غسال (مرده شور) است که از بیماری نارسایی قلبی رنج می برد. و این موضوع باعث ناکامیهای زیادی در زندگی او می شود. زندگی تجربه ی شب پره در تاریکی است زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد. قلب یک زن، از تبار خودمان، که دچار مرگ مغزی شده است، بدون توجه به عدم رضایت شوهرش، به شیما پیوند زده می شود…………
قسمتی از متن رمان در صربان دل او
کاغذی به دستمه و صدای فین فینم عالمو برداشته! چقدر شهره، خواهرم، واسم روضه خوند: شیما، زاهدانم جا بود که تو واسه اینکه از اونجا اومدی، زانوی غم بغل گرفتی؟ کار که قحط نیست! اونم تو تهران! ما شا… تو که استاد نقاشی هستی، تهرانم پره از هنرجو! واسه چشم و هم چشمی هم که شده یا کلاس نقاشی میرن یا موسیقی! میتونی درخواست کار به یکی از این مراکز فرهنگی – هنری بدی.
شک نکن به شب نرسیده، رو هوا می قاپنت! پاشو خودتو جمع و جور کن و الکی یه جا غمبرک نزن! یکی ندونه فکر می کنه از کالیفرنیا بیرونت کردن که اینهمه جلزو ولز میکنی! ولی کو گوش شنوا؟ کی می فهمید که درد من زندگی تو زاهدان و کار در اونجا نیست؟ کی می فهمید که من ثانیه ثانیه زندگیمو تو زاهدان پیدا کردم و از یک موجود فراموش شده که مهمترین عضو بدنش عاریه ست، به یک موجودی تبدیل شدم که نفس می کشید، احترام داشت و اونو فقط به خاطر زن بودن، و یا کارخونه جوجه کشی بودن، قبول نکردن! کی درک میکرد که من همین قلب عاریه رو که با نارضایتی بدست آوردم،
تو همون زاهدان جا گذاشتم و به تهران برگشتم! کی از نبض تپنده تو بطنم اطلاع داشت؟ چطور باید بهشون ثابت می کردم که من هیچ گناهی نداشتم! اصلا مگه خونواده م حالیشون میشد که واسه چی دانشگاهمو ول کردم ؟ مگه من میتونستم حرفامو رو دایره واسه کسایی بریزم که منو نمی فهمیدن؟! هی! هی! از این بخت خاکستری و سیاه! چقدر از بابام شنیدم که می گفت: اسمتو شیما گذاشتیم، چون وقتی به دنیا اومدی، یک خال کوچولوی خوشگل گوشه لبت بود! به مادرت گفتم که این دختر، بختش خالداره!