دانلود رمان در مسیر خوشبختی نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه
نویسنده رمان: دوشیزه
تعداد صفحات: 776
خلاصه رمان: لیا چند وقتیه از استاد تازه واردش خوشش اومد تا این که با پیشنهاد ازدواج استادش روبه رو میشه و چون محو جمالات استادش شده بدون توجه به سرد بودنه مانی به درخواست اشنا شدنشون جواب مثبت میده و از اونجایی که با دوسته ساده لوحش تو یه خونه دانشجویی تنها بودن با یه اشتباه دوستش باعث میشه تا با اخلاق جدید مانی آشنا بشه و اونجاس که مشکوک میشه مانی هیچ علاقه به لیا نداره پس چرا اون رو انتخاب کرده و بشه شروع ماجراهای پیچ در پیچ زندگی مانی و لیا و ورودش به مشکلات زندگی مانی و دختری عاشق و مردی مغرووور
قسمتی از متن رمان در مسیر خوشبختی
یه چشمش به جاده بود و یه چشمش به دست مرد کناریش که بین فرمون و دنده جا به جا میشد…مدام خودش و نگاه سرکشش و سرزنش میکرد که یه جا ثابت بمونه و با هر بار تکون خوردن دستش میخ انگشتاي کشیده و بند چرمی دور دستش نشه… روشو کرد سمت پنجره و خیره به درختایی که با سرعت از کنارش رد میشدن سعی کرد یادش بیاد اولین دیدار و اولین
آشناییشون کی و کجا بود…زمان زیادي براي یادآوري همچین چیزي لازم نداشت…
چون از همون روز و از همون لحظه بود که این مرد سرتا پا غرور توجهش و جلب کرد… روزي که به خاطر یه کلاس جبرانی مجبور شده بود تا هشت شب تو دانشگاه بمونه چون استاد در طول هفته تایم آزاد دیگه اي نداشت…موقع برگشتن به خونه غزل بود که یکی از همکلاسی هاي همیشه در صحنه اش…سامیار
خدا پناه …سوار بر آزراي بادمجونیش با زور و اصرار میخواست سوارش کنه…مثل همیشه تنها جوابی که بهش میداد بی محلی بود و شاید همین بی محلی کردن اون جوونک گستاخ و ترغیب میکرد تا بیشتر نزدیکش بشه…
وقتی عکس العملی ازش نگرفت از ماشین پیاده شد و سد راهش شد…تاریکی اون خیابون طولانی داشت به ترسی که با دیدن چشماي طوسیش تو دلش نشست دامن میزد ولی لیا…آدمی نبود که تو همچین موقعیت هایی خودش و ببازه…اخماشو درهم کشید و سعی کرد تن صداش عاري از هر لرزش و ضعفی باشه…چی میخواي؟؟؟ سامیار خیره تو چشماش با همون لحن گستاخ و بی پرواي همیشگیش گفت: از این زاویه شبیه یه بچه گربه شدي که آماده پنجول انداختنه…
