دانلود رمان دلهره نسخه کامل پی دی اف، اندروید،آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، اجتماعی
نویسنده رمان: یگانه خودجو صفت
تعداد صفحات: 353
خلاصه رمان: دخترى سرشار از شیطنت و زنده پسرى مؤمن، متعصب، سخت همچون سنگ چگونه میشود زندگى را ساخت با وجود تمام این تضاد ها؟!.. ببینیم چگونه زندگى محمد و گلرخ در کنار هم رقم میخوره….
قسمتی از متن رمان دلهره
نميدونم از کِى دارم به فنجون چاى نگاه ميكنم.. فكر کنم خيلى وقته! چون بخارى که از توش بلند ميشد هم انگار خسته شده و دیگه بلند نميشه!.. پوفى ميكشم… خُل نشده بودم که انگار شدم!.. بلند ميشم تا چاى که کاملا سرد شده رو توى سينك ظرف شویى خالى کنم. از کِى تا حالا به چيه این سينك خيره شدى خداوکيلى؟! چنان هول ميكنم که فنجون از دستم رها ميشه و روى زمين ميفته.. به هزار تكه شدنِ فنجون روى زمين که
درست مثل قلبم متلاشى شده نگاه ميكنم.. نميتونى مثل آدم بياى داخل؟!.. از ترس نزدیك بود سكته کنم!.. ببخشيد تو رو خدا! آخه نه که مثلِ حيوون وارد شدم تو خونم!.. چندبار صدات کردم اما خانوم کجا سِير ميكرد؟!.. تو سينك ظرف شویى! گلرخ ميگم حالا به چيزى هم رسيدى انقدر نگاش کردى یا فقط ناظر بودى؟! چنان نگاهش ميكنم که دستش رو به حالتِ تسليم بالا مياره و ميخنده..بيا برو بيرون تا من این دلِ زُليخاه که پخش زمينش کردى رو جمع کنم.. بيا برو
نميخواد پارسا.. خودم جمعشون ميكنم..___ نه تو رو خدا مادمازل.. باز ميخواى اینبار به یه چيز دیگه اوووم مثلِ جارو خيره بشى، اون وقت ما تا شب الافيم.. – پااااارسااااا باز هم بلند بلند شروع ميكنه به خندیدن و من هم با حرص از آشپزخونه خارج ميشم.. نميدونم چيكار کنم.. آروم و قرار ندارم.. احساس ميكنم هر لحظه از راه ميرسه و پيدام ميكنه.. نميدونم چقدر دور خودم ميچرخم و راه ميرم که به یكباره پارسا رو که خيره داره نگاهم ميكنه،
ميبينم! ___ گلرخ!.. یكم آروم بگير.. یه روزه همه چيز رو ول کردى و اومدى، حالت اینه!.. واى به حالِ آینده و اینكه قراره تا چندوقت اینطورى زندگى کنى! قطره اشكى روى گونه ام سُر ميخوره.. روى یكى از مبل ها که نزدیكمه ميشينم.. حق با پارساست.. من ساخته نشدم واسه اینكار!