دانلود رمان راز رازک نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، اجتماعی
نویسنده رمان: دینه دار
تعداد صفحات: 575
خلاصه رمان: در مورد دختریِ که باعث و بانی مرگ کسی می شه. در این بین یک نفر می خواد بعد از سال ها بهش نزدیک بشه اما ..
قسمتی از متن رمان راز رازک
خندیدم . درست گفته بود. رفتم کنارش و میله تخت رو بالا کشیدم و اون کارتون رو هل داد زیرش. گفتم: نفسِ من خوب آبجیش رو شناخته. باریکلا نفس جونم. لبش رو جمع کرد و انگار ناراحت شده بود. گفت: نگو اینجوری آبجی . می دونی خوشم نمیاد. آخ که حرص دادنش چه کیفی می داد. منم لبم رو جمع کردم و چشمم رو ریز کردم: باجه عجقم نوموگم.
نتونست خودش رو کنترل کنه و سیاست به خرج بده. خندید و گفت: آه آبجی .. باشه حرص خوردم. بسه دیگه. از این که به هدفم رسیدم راضی بودم. نفیسه بلند شد و دستم رو گرفت…
پاشو آبجی .. بریم تو پذیرایی تا مامان خونه نیست بهت شکلات سنگی بدم. سر جام ایستادم. دستم رو کشید؛ اما تکون نخوردم. با تعجب گفتم: مگه من از خاله خجالت می کشم؟ منظورت چی بود؟ از ” خاله ” منظورم خاله مریم یعنی مامان نفیسه بود. نه . آخه تو شکلات سنگی دوست داری . گفتم شاید اگه یه وقت خواستی همش رو بخوری راحت باشی. زدم زیر خنده. با مهربونی ایستاد و خندیدنم رو نگاه کرد. گونه هاش مثل همیشه که سرحال بود سرخ بودن. با هم رفتیم تو پذیرایی و روی مبل نشستیم .
مرداد ماه بود و داشتیم واسه رفتن به دانشگاه آماده می شدیم. گفت:حال رایکا خوبه؟شوکه شدم. گفتم: چی شد یهو یادی از داداش ما کردی؟ نمی دونم. چند روزیه حس می کنم حالش، چه جوری بگم؟ یه جوریه.. با بدترین نوع نگاهم بهش خیره شدم و گفتم: حال رایکا خوبه… بهترم میشه اگه تو این قدر نفوس بد نزنی. تقصیر خودم نبود. روی رایکا بیش از اندازه حساس بودم و هرچیز کوچیکی در موردش باعث می شد آرامش رو از دست بدم. نفیسه از زهرچشمم ترسید و آروم تر گفت: چرا اسم تو رازکه و اسم داداشت رایکا ؟