دانلود رمان رقصی چنین میانهی میدانم آرزوست نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، اجتماعی
نویسنده رمان: ساناز زینعلی
تعداد صفحات:
خلاصه رمان: طوباسادات، دختر یازده سالهی آسد صادق حلاجی افتاده دست نامردی شوهرننه. نیمهشب پناهنده میشه خونه تاجر بزرگ تیمچه که به بزرگی و جوون مردی شهره ست و میشه کنیز مخصوص زن دخترزا و بیمارش. نجمهخاتون که از حضور طوباسادات احساس خطر میکنه، تصمیم میگیره اونو برگردونه به خونه ش… سالها از اون روز گذشته؛ حالا پرهام، پسر طوبا سادات اومده سراغ حق و حقوق مادرش…
قسمتی از متن رمان رقصی چنین میانهی میدانم آرزوست
دل روشنا لرزید. نه برای احساسی که داشت خرجش میشد یا اینکه تحت تاثیر قرار گرفته باشد. قلبش لرزید از ترس درگیر شدن پدرام در احساسی که خوب میدانست تهاش هیچ نیست. دیگر صدایش لوندی لحظات قبل را نداشت. تا برسی، من دوش بگیرم و حاضر بشم. دیگر صحبت را کش نداد. خواست با یک “خداحافظی” کوتا سر و ته مکالمهشان را ببندد که صدایی ناآشنا از آن سوی خط شنید. دانشجوی همین دانشگاهی؟ گوش تیز کرد.
صدای پدرام را شنید که میگفت: دانشکده هنر، داشنجوی طراحی صحنه هستم. کنجکاو شد. نفهمیده بود پدرام دانشجو باشد. اصلاً به لحن و پرستیژ او نمیآمد بخواهد تحصیلاتی داشته باشد. خوشحال بود از اینکه فرصت خوبی برای شناخت بیشتر برایش فراهم شده، اما پدرام که انگار حواسش خوب جمع بود، گفت: من کلاسم رو حاضر بزنم، غیبت نخوره برام، ماشین دوستمو میگیرم میآم دنبالت.
او “باشه”ای گفت و خواست به ادامهٔ گفتوگوی آن دو گوش بدهد که تماس از طرف پدرام قطع شد. حرصش در آمد. گوشی را روی میز آرایش انداخت و به حمام رفت.