دانلود رمان روزهای رنگی نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، اجتماعی
نویسنده رمان: ترانه.ن
تعداد صفحات: 484
خلاصه رمان: ترانه 25 سالشه، فوق لیسانس روانشناسی داره … كيانوش پسردایی ناتنی ترانه که متخصص مغز و اعصابه برای گذروندن دوره طرحش به كرمانشاه (شهري كه ترانه توش زندگي مي كنه) می ره … قراره كه مدتي رو خونه ي اونا بگذرونه تا خونه ي خودش كه در دست تعميره، آماده بشه و از اونجا بره …ترانه 13 ساله كه كيانوش رو نديده … و در حال حاضر تصوير يه پسر لاغر كه تنها جزء جالب صورتش چشم و ابروشه، توي ذهنشه …اينكه بعد از ورود كيانوش چه اتفاقاتي مي افته رو خودتون بايد بخونيد …
قسمتی از متن رمان روزهای رنگی
دلش پر غصه بود و صداش پر درد . حق داشت . دو سال و نیم بود که دم نزده بود . صبوری کرده بود . تکیه گاه شده بود برای منی که همیشه یه بار سنگین وسخت بودم رو دوشش اونم دلش پر از غصه بود . غصه از دست دادن همسرش ، دخترش ، غصه داشتن من ! ولی من چه بی رحم شده بودم ! درست مثل مادرش ، مثل پدرش ، مثل کتابون مدام تو اتاق راه می رفتم و فکر می کردم . گاهی با خشم ، گاهی با گریه ، گاهی با نفرت .
گاهی از گرسنگی دلم ضعف می رفت و با حرص به قاشق از غذایی که آرش مرتب برام می آورد و به امید خوردن من کف اتاق می ذاشت رو می جویدم و با بغض و نفرت فرو می دادم . این فکر که بعد از این هیچی تغییر نمی کنه مثل یه خوره به جونم افتاده بود . مامان بارها زنگ زد و جوابش رو ندادم . فکر … فكر … فكر … به آینده ، به آرش ، به ماهان ، به خودم ، به کیانوش ، به روزهایی که نمی دونستم قراره چی پیش بیاد . نمی دونستم چقدر گذشته !
نمی دونستم کجای زمانم ! خسته بودم از این همه فکر بی حاصل ، صدای حرف زدن آروم مامان و آرش رو می شنیدم . حتما آرش خبرش کرده بود . خیلی وقت بود اون و بابا هم اومده بودن تهران ، درست از وقتی که من تن دادم به این قربت غریب ! گلوم درد می کرد ، مثل چشمام ، مثل سرم که انگار زیر آوار به کوه مونده بود . با خودم تکرار می کردم که می تونم . می تونم قوی باشم . چشمام رو یه بار بستم و باز کردم نفس عمیقی کشیدم . مامان کنارم روتخت نشسته بود .