دانلود رمان روزی که باران بارید نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: طنز، عاشقانه
نویسنده رمان: فاطمه افشارپور
تعداد صفحات: 412
خلاصه رمان: راجع به یک دختری شیطون که زندگی بی دغدغه ای رو داره دختر ماجرای ما سه تا دوست صمیمی داره که هیچ وقت تنهاش نمیزارن اما باشروع عشقی آتشین زندگی دختر ما از این رو به رو میشه و البته فراموش نکنیم دوستاش هم ماجراها دارن….
قسمتی از متن رمان روزی که باران بارید
بعد گرفتن وضو برگشتم سمت نماز خونه کی فکرشو میکرد مسافرتی که قرار بود آرامش بگیریم مایه عذابمون بشه … ! دورکت نماز برای سلامتی آرتا خوندم نظر کردم اگه دوباره خدا اونو بهم بده برای بچه های پرورشگاه لباس بخرم …. ! مها و المیرا باچهره های مضطرب نگام میکردن به لبخند تلخ زدم و بازم از خدا آرتا رو خواستم …. ! دیگه نایی برام نمونده بود چند ساعتی میشد که فقط دعا میکردم و گریه میکردم هرچی هم الميرا ومها میگفتن یه چیزی بخورم نمیخوردم اصلا میل نداشتم … ! ” سایه ” . .
داشتم بادکتر صحبت میکردم راجب حال آرتا که سامان به همراه آیت اومدن چهره ی هر دوشون ناراحتی واسترس موج میزد آیت : حالش چطوره ؟ به تعبير من تغییری نکرده ولی دکتر امیدواره سامان : چجوری این اتفاق افتاد من : بخاطر آسیه پرید تو آب نفهمیدم چیشد که وقتی اومد از آب بیرون از حال رفت سامان دستشو تو موهاش فرو کردوگفت : ایشالا خوب میشه … ! من : ایشالا آیت : آسیه کجاست ؟ من نماز خونه سامان : چیزی نیاز ندارین من : فعلا که نه ممنون من برم پیش آسیه آیت : برو ماهم میریم یه چیزی بگیریم … !
من : باشه آسیه رنگ صورتش مثل گچ شده بود رفتم کنارش نشستم آسیه : کاش هیچ وقت نیومده بودیم من : هنوز ک که اتفاقی نیوفتاده عزیزم مها راست میگه سایه زیادی شلوغش کردی آسیه : میترسم الميرا : میدونم ، همه چیز درست میشه بهت قول میدم آسیه : میزارن ببینمش سایه : با دکتر حرف میزنم آسیه : پس بریم سایه باشه پاشدیم رفتیم با دکتر صحبت کردیم دکتر موافقت کرد که آسیه ببینتش …..