دانلود رمان روز سرد نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، جنایی
نویسنده رمان: مرجان جانی
تعداد صفحات: 557
خلاصه رمان: به سایه های پشت پنجره خیره بودم..دو سال پیش من اونجا زندگی میکردم و الان… ادمایی جدید. با زندگی و داستان جدید. دوساله تقریبا هر روز از جلوی این خونه رد میشم و منتظر به پنجره خیره میشم تا پرده اتاق کنار بره و صورتش رو ببینم. ولی نیست…اون رفته. و منو اینجا جا گذاشته…کنار این همه خاطره. کنار این همه ادمی که به دیدن منِ تنها عادت ندارن…میدونم دیگه بر نمیگرده….. میدونم خیلی ازم دوره.
قسمتی از متن رمان روز سرد
عمر: من برگشتم..تا جبران کنم، بهت قول میدم که میکنم. خندیدم و گفتم: قول؟ تو قبلاً هم بهم قول داده بودی…قول دادی تنهام نزاری. نفس عمیق کشید و خواست چیزی بگه ولی انگار پشیمون شد… حرفش رو خورد و نگاهش رو ازم گرفت. کیفمو رو شونم مرتب کردم و گفتم: خوشحالم که حالت خوبه. ولی هیچی مثل سابق نمیشه. به چشمای سبزم خیره شد.. لبمو تر کردم و ادامه دادم: از این به بعد برام یه غریبه ای.
عمِر من تو همون روز سرد مرد… هجوم اشک رو تو چشماش میدیدم… نگاهم رو ازش گرفتم و اروم گفتم: خداحافظ. عمر: میرسونمت..خودم میرم… ممنون. دستشو رو صورتش کشید که باعث شد قطره اشکی از چشم چپش رو گونش فرود. بیاد سریع پاکش کرد و گفت: دیر وقته … نمیزارم این ساعت تنها بری. با تو هیچ جا نمیام.. عصبی نفسش رو بیرون داد و گفت: دوباره شروع نکن. مچمو گرفت و گفت: بیا.. میبرمت. دستمو بیرون کشیدم و گفتم: نمیفهمی… میگم نمیام.
عمر: دلارا، نزار به زور ببرمت… یالا. با دیدن ماشینی که جلوتر ازمون پارک بود بود و از چراغای روشنش معلوم بود که راننده هم داره… لبخندی زدم و گفتم: باشه تنها نمیرم.. ولی با تو هم نمیام. پا تند کردم و خودمو به ماشین رسوندم و نشستم توش. از آینه بغل به عمر که همونجا وایساده بود و متعجب بهم خیره شده بود نگاهی انداختم. راننده: امم… سلام. با شنیدن صدای پسر جوونی که کنارم بود ترسیدم و بهش نگاهی انداختم و با لبخند دندون نمایی گفتم: سلامم.. سلام.