دانلود رمان رکسانا نسخه کامل پی دی اف، اندروید،آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، اجتماعی، غمگین
نویسنده رمان: م.مودب پور
تعداد صفحات: 519
خلاصه رمان: با پسر عموم , تو ماشین من نشسته بودیم و داشتیم تو یه بزرگراه خیلی شلوغ حرکت میکردیم. من رانندگی میکردم و مانی کنارم نشسته بود و تکیه ش رو داده بود به شیشه بغل و همونجور که اروم اروم میرفتیم جلو , با همدیگه حرف میزدیم. پدر من و مانی, دو تابرادر بودن که همیشه با همدیگه زندگی کردن.همیشه م با همدیگه شریک بودن…. پایان تلخ
قسمتی از متن رمان رکسانا
من و مانی چند سالی هس که دانشگاه مونو تموم کرديم و تو همون کارخونه کار میکنیم. مادر مانی موقع تولدش فوت کرد و چون باهمديگه يک سال اختلاف سنی داريم, مادرم اونم شیر داد. عموم بعد از مادر مانی ديگه ازدواج نکرد. زنش رو خیلی دوست داشت. در حقیقت مادر من مانی رو بزرگ کرد و ما دو تا مثل دوتا برادر بوديم. هرجا که می رفتیم و هر کاری که میکرديم, با همديگه میرفتیم و با همديگه میکرديم. يعنی مانی میرفت و من هم دنبالش! يه خورده شیطون بود اما اقاو مهربون و فداکار!
پدرم و عموم برامون دوتا ماشین خیلی گرون قیمت خريده بودن و انداخته بودن زير پای ما! حقوق مونم با اينکه هفته ای دو سه روز بیشتر کار نمیکرديم خیلی عالی بود. تو شمالم دوتا ويلای خیلی خیلی بزرگ داشتیم که تا تقی به توقی می خورد, مانی کار رو تعطیل می کرد و به هوای تمدد اعصاب, دوتايی يه جوری در میرفتیم و سه چهار روزی اونجا می مونديم! خلاصه توماشین نشسته بوديم و من داشتم حرف میزدم و مانی م لم داده بود به شیشه و هم اهنگ گوش میکرد و هم با من حرف میزد.
میگم ديگه نمیشه تو تهران زندگی کرد! از بس شلوغ شده,ديگه نمیشه نفس توش کشید! مانی-پس بزن بريم شمال! دو روز نیس که از شمال بر گشتیم!عمو اينا پدرمونو در می آرن!نیگاه کن تروخدا! يه متر يه متر میريم جلو! حلا هی شهر داری مجوز ساختمون بده و هی خونه بسازن و هی شهر شلوغ تر بشه! تو همین موقع دوتا دختر که کنار خیابان ايستاده بودن برامون دست بلندکردن! يه نگاه بشون کردم و گاز دادم و رفتم جلوتر و به مانی گفتم: