دانلود رمان سد سکوت نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، معمایی
نویسنده رمان: رهی
تعداد صفحات: 3706
خلاصه رمان: تنها بودم دور از خانواده در یک حادثه غریبه ای جلوی چشمانم برای نجاتم به جان کندن افتاد اما رهایم نکرد از او میترسیدم از آن هیکل تنومندی که قدرت نجاتمان از دست چند نفر را داشت ولی به اجبار به او نزدیک شدم تا لطفش را جبران کنم …اما قلب و احساسش را ربودم
گریختم … تا زنده شدن گذشته ام آبرویش را برباد ندهد
شکستم …تا دروغ ها و پنهان کاری ام غرورش را له نکند
تا او مجبور به فراموشی باشد اما آمد … فهمید … دید … آبرویی برایم نماند و من فقط سکوت کردم تا….
قسمتی از متن رمان سد سکوت
بپر پایین … بقیشو . پیاده گز کن که عجله دارم … همین خیابون بود دیگه؟ آره ممنون … بفرما!! ؟ برو بابا خودشو به زور راه میدن مهمون دعوت میکنه … به اون رقیب عشقی منم سلام برسون بگو داش یاسین مال مردم خوردن نداره بلند خندیده گفتم مال تو سفت نچسبیدی عمو … خداحافظ
در حال پیاده شدن صدایش را شنیدم زهر مارو عمو … نفهم
پا در پیاده روی آشنای خیابانی گذاشتم که این روزها حالم با رفت و آمد به اینجا بهتر بود…
زمانبندی ام برای کارهایم درست بود و به موقع به آنجا
می رسیدم میتوانستم با خیال راحت از پیاده روی ام لذت ببرم با نزدیک شدن به آپارتمان به سمتش رفتم از ورودم نگهبان طبق عادت همیشگی اش ایستاد که با تکان دادن سرم و کند کردن قدم هایم جوابش را داده و به سمت آسانسور رفتم سوار شده و دکمه طبقه اول را زدم کلید واحده آقای سالاری را که به تازگی به من سپرده بود و دیگر لازم نبود از نگهبانی تحویلش بگیرم از کیفم در آوردم و با ایستادن آسانسور خارج شده به سمت واحد رفتم قبل از آنکه کلید را به قفل بی اندازم در آرام باز شد…
آقای سالاری در چارچوب در درست روبه رویم قرار گرفت در حالی که با تلفن همراهش صحبت میکرد سرش را برایم تکان داد و کف دستش را به معنای اینکه منتظر بمانم جلو رویم گرفت لبخند زدم و به او که خدا را شکر کاملا مشخص بود عجله دارد چشم دوختم با پایان صحبتش سریع کاری از اکیپ گروه تبادلام کردم و او که هنوز چشمش به گوشی وحشتناکش بود به حرف آمد – سلام خوبین؟ سرویس مدرسه اش امروز نمی رفت مدرسه دنبالش اونورا کار داشتم خودم رفتم زودتر آوردمش… تو اتاقشه همانطور که از جلوی در کنار میرافت گفت