موضوع رمان: عاشقانه، اجتماعی
نویسنده رمان: alihe.jalalavi
تعداد صفحات: 258
خلاصه رمان: نازلی تبریزی دختریست درد کشیده که تصور می کند حتی خدا هم فراموشش کرده است.
با بازگشت غریبه ای آشنا به زندگی تاریکش این تاریکی فزونی می یابد و گذشته ی همیشه مجسم برای نازلی قصه مجسم تر می شود. حال این بازگشت قرار است پیامدهایی به دنبال داشته باشد..! پیامدهایی از تلخی و شیرینی.. از غم و شادی.. از عشق و عشق و در آخر عشق…!
قسمتی از متن رمان سرگشته ناز
کرایه ی راننده ی تاکسی را پرداختم و با لبخندی که از سر صبح روی لب هایم نشسته کلید درب را از کیفِ
سنتی ام خارج کردم. درِ زنگ زده قیژی کرد و باز شد و من همیشه سرِ این قیژ قیژ غر زده ام. لبخندم روی لبم است و امروز روزِ دل انگیزی بود.. هوای پاک.. خبرهای خوب.. دیدنِ استاد شاکر و مقبول واقع شدن پایان نامه ام.. خوشحالم! و این کمی عجیب است. خصوصاً با اوضاعِ آخری که پیش آمده. همین طور که مسیر باغ را طی می کردم چشمم به اتومبیلی ناشناس و مشکی افتاد که در باغ پارک شده بود.
این روزها اتفاقات نادر در این خانه زیاد می افتد. تا به حال این ساعت مهمانِ غریبه ای نداشته ایم!با تعجب از اتومبیل نگاه گرفتم و به سمت ساختمان قدم برداشتم.
کالج های نارنجی ام را در ایوان درآوردم و هنگامی که وارد خانه شدم با دیدن سکوت محض سالن به غیر عادی
بودن جو خانه پی بردم. با تعجب بیشتری سرسرای کوتاه را طی کردم و مامان گالبتون و خاله مریم گریان که دم اتاقِ آغا* تجمع کرده اند را دیدم.
نمی دانم چرا زبانم نچرخید سوالی بپرسم! سوالاتی که به ذهنم خطور کردند همین ها بودند. ” مُرد؟” یا “داره می میره؟” یا ” رو به قبله شده؟” البته سوالِ آخر کمی مسخره است چون او چند ماه است که اسیر رخت خواب شده و مانند تکه گوشتی بی جان افتاده است! این روزهای آخر هم که دیگر اسیر فرشته ی مرگ شده ولی جان نمی سپارد و این عجیب نیست. آغا حتی با فرشته ی مرگ هم دست و پنجه نرم می کند و این از ارسالنِ تبریزی به هیچ عنوان بعید نیست!