دانلود رمان سلطان قلبم نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه
نویسنده رمان: فاطمه خانوم
تعداد صفحات: 191
خلاصه رمان: سطان قلبم حکایت یه دختر عشایره آیناز از بچگی عاشق پسر عموی بداخلاقش میشه و حالا که دختر هجده سالش شده این عشق ماجراهای زیادی رو براش رقم میزنه
قسمتی از متن رمان سلطان قلبم
پیاده داشتــــم میرفتم برای خـــودم قـــدم مــــیزدم که بارون گرفــت هــــوایه عــالی بود هوا دونفره بود جووونارو دیدم دست تو دســــته هم میرن منــــم بدون یار خـــــخــــخ یک دفعه یه ماشــــــین پیـــــچید جلوم من هین کشیدم مـــن با عصبــــانیت گفتم: چته مگه ســــراوردی بقیه حرفــــمو با فردی که تو ماشین بود خوردم شــــروین با پوزخــــندگفت: چیــــشد چرا دیـــگع چیزی نگفتی من هم خودمو ننداختم گفتم: همــــچین یابویــــی دیدم یادم رفت قرمز شد ولی چیزی نگفت فقـــط گفت: ســــوار شو برسونمت من هم گفــــتم: نمیــــخواد…
به راهم ادامه دادم دیدم پـــشته سرم اومد دستمو گـــرفت کشید انداخت تو ماشین حرکت کرد اخ دستـــم داشــــتم میــــمالیدم زیرلــــب گفتم: وحشـــــی امازونی تیمارستانی
شروین گفت: شنیـــــدما منم کفتم: خب شنیده باشی منم گفتم بشنوی ماشینو یه جا نگه داشت برگشت سمتم شونه هامو گرفت با کلام تند و خشن گفت: سربه سره من نزار بدمیبینی خیلی زبونت درازه خانوم کوچولو من هم با پروگی گفتم: به تو چه هرچی هستم اگر سربه سرت بزارم چی میشع جناب با کلام ترسناکی گفت: بدمیبینی من گفتم: بچرخ تا بچرخیم…
درو باز کردم پیاده شدم تو اون بارون اونم گازشو گرفت رفت منم با سختی تو بارون رسیدم تو لباسامو عوض کردم همونجوری خوابیدم فرداش سرما خوردم نتوستم برم بچه ها همش زنگ میزدن منم حاله جواب دادن نداشتم دیدم گوشــــیم زنــــگ خورد دیگـــــه سردرد گرفــــتم که انقـــدر
زنـــک خورد جواب دادم گفتــــم: بلـــه با صـــدا فردی پشــــته خط مونــــدم کی شــــماره منو بهــــش داده پسره
انتر به خاطــــره اون به این حال و روز دراومدم شـــروین اون ور خـــط گفت: چیــــشد از ذوق زیاد غــــش کـــردی