دانلود رمان سلطان نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، اربابی
نویسنده رمان: میم.صحرا
تعداد صفحات: ۷۹۷
خلاصه رمان: نفس که به همراه پدرش در عمارت بزرگ پاشا خدمت کار بود،بامرگ پدرش همه چیز تو زندگیش تغییر می کنه،پاشا ازش می خواد که زن دوم پسرش مهران بشه،واون چاره ای نداره جزقبول این شرط ولی همسراول مهران نفس رو متقاعد می کنه که ازعمارت فرارکنه…
قسمتی از متن رمان سلطان
نفس که به همراه پدرش در عمارت بزرگ پاشا خدمت کار بود،بامرگ پدرش همه چیز تو زندگیش تغییر می کنه،پاشا ازش می خواد که زن دوم پسرش مهران بشه،واون چاره ای نداره جزقبول این شرط
ولی همسراول مهران نفس رو متقاعد می کنه که ازعمارت فرارکنه… نفس شبانه به کمک زن مهران از امارت فرا می کنه و به روستای رقیب می ره اماازشانس بد یاشایدم خوبش،به دست افراد سلطان می اوفته…
دراین میان راز هایی مگویی وجود داره که نفس ازاون ها بی خبره… سلطان که قدرت و شهامتش چشم خیلی هارو ترسونده ونفس که همیشه به این مرد به چشم دشمن…
نگاه کرده وحالا بهش پناه میاره از دست گرگ های آشنایی که می خوان تن و بدنش رو بدرن، فقط به
جرم اینکه بی کس و بی پناه… و افراد پاشا که سر سختانه به دونبال این بچه رعیتن که برش گردونن به عمارت… این وسط اسرار ناگفته ای وجود داره که نفس ازاون ها بی خبره… وناگاه درگیر باز ی وحشتناکی میشه که رهایی ازش به این آسونی ها نیست…سلطان جلوی بخار ی کوچیک گوشه ی اتاقم چمباتمه زدم… دستای یخ زده ام رو جلو بردم و تقریبا به بدنه ی بخار ی چسبوندم!
کمی گرم شدم،باحس خوب گرما که به دست های یخ زدم منتقل شد،لبخندرضایت مندی زدم وچشم هام رو بستم. انقدرخسته بودم،که نفهمیدم کی خواب سخاوت مندانه به روم آغوشش رو بازکرد. ومن باز هم نشسته خوابم برد. باشنیدن صدای ضربه به در وحشت زده چشمانم رو باز کردم،سرم رو ازروی پاهام بلند کردم،وشتابزده به سمت دررفتم. دست بردم کلید رو چرخوندم وبادست دیگه ام دستگیره ی در رو فشار دادم و درروبه سمت خودم کشیدم،دربا صدای قیژ ی باز شد.
بادیدن طیبه شاکی دستم رو به کمر گرفتم.