دانلود رمان سلفی دردسر ساز نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، هیجانی، طنز
نویسنده رمان: سارا اعتماد
تعداد صفحات: 346
خلاصه رمان: ماهی خجسته، استاد دانشکده هنر، یه زن جدی و مبادی ادابه! توی کارش نمره ی اول و خیلی ها دوست دارن کنارش باشن اما دیوار دورش، برای بعضیا زیادی بلنده! همه چیز برای ماهی عادی پیش می ره تا این که یک سلفی، برای اون و چند تا از دانشجوهاش، دردسر درست می کنه! دردسری که تا پای مرگ پیش می رن… اما عجیب تر و مهم تر از همه ی دردسر های عجیب و غریب، زلزله ای هست که توی قلب ماهی پیش می یاد… حسی که با اون، ماهی قراره روزای آینده شو بسازه…
قسمتی از متن رمان سلفی دردسر ساز
ماهی چهار پایه را برداشت و سریع قدم هایش را برداشت و از مرد فاصله گرفت! احساس می کرد نفس هایش شبیه گدازه های آتش فشان از ریه اش باال می آیند و شبیه آتش دهان اژدهایی خشمگین، بیرون می آیند! ماهی بی هدف راه می رفت تا با صدای یکی از دانشجویانش، ایستاد و چند نفس عمیق کشید. مژگان که حالا کنارش ایستاده بود، گفت: ببخشید استاد هوا داره تاریک می شه . بچه ها یه جای خوب پیدا کردن و
در ضمن ستاره ی قطبـ.. خیلی خب باشه .. کجاست؟
مژگان با دست جایی را روی یک تپه ی کوتاه نشان داد. از همان جا می توانست سه پایه های بچه ها را ببیند.
خیلی خب بریم. مژگان به پشت سر ماهی نگاه کرد و پرسید: ببخشید اقای دکتر نمی یان؟ ماهی نگاه غضب آلودش را به چشمان دختر جوان دوخت: مژگان چشمی گفت و سریع تر از ماهی به سمت تپه رفت. خورشید در حال جمع کردن گیسو های طلایی رنگش بود تا آسمان زیبای شب، ستاره روی موهای سیاهش بنشاند.
بچه ها پر شور تر از قبل مشغول بررسی آسمان و ستاره هایش بود تا بتوانند، بهترین عکس ها را بگیرند. ماهی مثل همیشه، به سرعت خودش را جمع و جور کرد. به این سادگی اجازه نمی داد که تحت تاثیر حرف های این مرد، بهم بریزد. اما ذهنش پر از کلمه هایی بود که
امیرارسالن چند دقیقه ی قبل، به گوشش رسانده بود.
هر بار که فکرش پر رنگ می شد . نفس عمیقی می کشید و سعی می کرد با تمرکز روی کار دانشجویانش کمی از آن حال و هوا دور بماند:
فاصله ها تون رو رعایت کنید. اونایی که ریموت شاتر دارن یه طرف باشن و بقیه یه طرف .. ونداد، سه پایه تو جای بهتری تنظیم کنه امکان لرزش داره .. کنار سمیرا ایستاد و دوربینش را چک کرد، همان لحظه ، سام صدایش کرد: ببخشید استاد، هشتاد تا عکس کافیه؟
ماهی همان طور که دوربین را به دست سمیرا می داد. سرش را به نشانه ی تایید تکان داد. دوباره راه افتاد که صدای امیر ارسلان باز به گوشش رسید: می شه منم راهنمایی کنید؟