دانلود رمان سودازده نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه
نویسنده رمان: فرناز رمضان نیا
تعداد صفحات: 556
خلاصه رمان: قصه، قصه ی آدم هایی معمولی مثل خودمان است. بدون اغراق و بزرگ نمایی. دقیقا همان چیزی که در زندگی واقعی جریان دارد. قصه ی عشقیست که در دلِ اجبار جوانه می زند. قصه ی تاوان است، قصه ی بزرگ شدن… قصه ی تغییر. میعاد و وفا به اجبار با هم ازدواج می کنند، میعاد کینه ی وفا را به دل می گیرد و برای آزار دادن او از هیچ تلاشی فرو گذار نمی کند، وفا اما روشش فرق دارد. آدم منطق است. سعی می کند با درایت همه چیز را پیش ببرد اما…
قسمتی از متن رمان سودازده
ولی بازم خیلی خوش شانسی، مامان اشرف من که فقط دلش می خواد یه شوهر درست و حسابی گیرم بیاد! می گه هزاریم درس بخونی آخرش باید بري خونه شوهر. با وارد شدن اشرف به آشپزخانه، صحبت هایشان نیمه کاره ماند. نگاه وفا به لباس هایش افتاد. لباس خانگی پوشیده بود و موهاي بلندش را از پشت به سادگی بسته بود! یک آن حالش دگرگون شد. هرچه قدر هم سعی می کرد منطقی باشد و با خودش کنار بیاید، باز هم کار آسانی نبود! دیدن یک زن دیگر به جاي مادرش در خانه، آزارش می داد. حالا هرچه قدر هم که اشرف خوب و مهربان بود، مادر او که نبود.
غذا آماده نیست؟ هدایت االله خان غذا می خوان. وفا به خود آمد و از جا بلند شد. به سمت کابینت رفت و ظرف ها را بیرون کشید: چرا آماده ست. الان سفره میذارم. وقتی از خواب بیدار شد ساعت از نه گذشته بود. روز قبل پذیرایی از اشرف و دخترهایش حسابی خسته اش کرده بود. سر و صدا از حیاط می آمد. رخت خوابش را جمع کرد و در کمد گذاشت. وقتی وارد پذیرایی شد، ماتش برد. همه چیز عوض شده بود. دیگر به سلیقه ي مادرش نبود. جوشش خشم را در وجودش حس کرد اما سعی کرد بر خود مسلط باشد.
باید می پذیرفت. مادرش دیگر زنده نبود، خانم این خانه هم نبود. از امروز به بعد…دیگر خانم این خانه، اشرف بود! واقعیت همین بود! نفسش را عمیقا بیرون داد و پا به حیاط گذاشت. اشرف و دخترها را دید در حالیکه داشتند فرش
می شستند. با خودش فکر کرد چه قدر زود افسار کار ها را به دست گرفته! محدثه و مهدیه با دیدن او که بالاي پله ها ایستاده و نگاهشان می کرد، نق زدند: چرا واستادي اونجا؟ بیا کمک کن بی وفا!