دانلود رمان سووشون نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه_اجتماعی
نویسنده رمان: سیمین دانشور
تعداد صفحات: 306
خلاصه رمان: زری و یوسف در میهمانی عقدکنان دختر حاکم شرکت میکنند. از ورای چند و چون عروسی خواننده با فضای اجتماعی سالهای ۱۳۲۰ آشنا میشود. سالهایی که انگلیس در فارس نیرو پیاده کرده و جنگ ناخواسته با خود گرسنگی و بیماری آوردهاست. حاکم دست نشانده با فروش آذوقهٔ مردم به ارتش بیگانه به قحطی دامن میزند. یوسف، خان روشنفکر و متکی به ارزشهای بومی، حاضر به فروش آذوقهٔ مردم به ارتش بیگانه نیست و میخواهد از مردم پشتیبانی کند. اما زری، همچون همه زنان سووشون، حتی چهرههای منفی چون عزتالدوله، که هریک به نوعی وجوه گوناگون ستمدیدگی، بیپناهی، ناکامی، فداکاری و تحمل زن ایرانی را به نمایش میگذارند، مسالمتجویانه، میکوشد او را آرام کند.
سووشون نام رمانی از سیمین دانشور نویسنده نامدار چند دهه گذشته است. نویسنده در این رمان زندگی فئودالی در زمان اشغال ایران از سوی انگلیسیها را به زیبایی به نگارش درآورده است. کاربرد برخی واژههای عامیانه شیرازی در متن گیرایی داستان را صد چندان کرده است. یکی از ویژگیهای سووشون ساختار ساده و بیان روان آن است.
قسمتی از متن رمان سووشون
همه کشمکش ها و قهر و آشتی ها و بیخوابي ها يك طرف و اینکه سحر همان صبح جمعه با پای خود بطرف آنها برگشت يك طرف ، همگی در ایوان پشت عمارت که آفتاب نمی گرفت و روبروی تپه ای قرار داشت که زریو یوسف دیشب با مشقت و دلهره از آن بالا رفته بودند ، جمع بودند . زری روی میز صبحانه داشت اتو می کشید . تپه غرق در نور در برابرش آرمیده بود . انگار دیشب نه کسی از آن بالا رفته و نه کسی پائین آمده . خسرو روبرویش نشسته بود و قلم و کاغذ و دوسه جلد کتاب روی میز گذاشته . يك جلد کتاب « آئین نامه نگاری » را ورق میزد و می خواند : « نامه ای بنویسید به رئیس اداره و تقاضای شغلی کنید . » « نامه ای بنویسید به عمویتان و از او بخواهید که … » « نامه ای به دوستتان بنویسید و او را برای عید مبعث دعوت کنید . » « قربان خاک پای جواهر آسایت کردم . » « بادآمد وبوی عنبر آورد … رقعه شریف را زیارت کردم . » کتاب آئین نامه نگاری را روی میز گذاشت و بتحقیر گفت : « به قول آقای فتوحی همه اش گدایی و چاپلوسی ! » کتاب دیگری برداشت و ورق زد … با وجودی که صبح بود ، هوا داغ بود و هیچ نسیمی داغی را نمی راند . زری احساس می کرد که عرق از پشت گردن به تیره پشتش سرازیر میشود .
دلش يك نوشیدنی خنك می خواست . مثلا عرق شاتره يا بيدمشك با يك تكه برف یخ زده که زیر دندان آدم خرد شود . سرخسرو و همچنین دوقلوها که حامله بود ، عمه خانم سنگ تمام می گذاشت و هر روزي يك آرمه فصل دوازده داری برایش فراهم می کرد . به حسن آقای عطار ، سفارش تباشیر هندی می داد که مثل برف سفید بود و زیر دندان آدم صدا می کرد و آدم حس می کرد سلامتی میجود ، ومی گفت که استخوان بندی بچه را قرص می کند . شکمبه گوسفند می خرید و خودش پاك مي كرد وبايك جوزهندی می پخت و بخوردش می داد تا شکمش سفت شود . اگر بايك كشمش گرمیش میشد شربت تمرهندی به نافش می بست و اگر بايك غوره سردیش میشد نبات داغ به حلقش می کرد اما از وقتی عمه خانم تصمیم به مهاجرت گرفته بود ، از دل ودماغ افتاده بود و حوصله هیچکس حتی بچه ها را نداشت .
واضح بود ، اما زری روی خودش نمی آورد . 135 خسرو کتابی را که در دست داشت روی میز گذاشت و گفت : « عجب نویسنده هایی ! يك كلمه ننوشته اند آدم چطور حق خودش را بگیرد . » و کتاب دیگری برداشت و ورق زد و خواند : « دونامه ! پیدا کردم … عجب جمله های قشنگی ! » سرش را بلند کرد و از پدر که روي يك صندلی راحتی ، روبروی تپه نشسته بود و کتاب می خواند پرسید : « پدر ، صدای بمش مثل صداى يك ويولونسل … یعنی چه ؟ » یوسف همانطور که چشم به کتاب داشت گفت : « یعنی مثل نمره گاو ، به درد سحر نمیخورد . باباجان هر چه به فکر خودت می رسد ، بنویی . » صدای عمه آمد که به مینا گفت : « بده بهمن م از دست گشته»»