دانلود رمان سکوت حقیقت نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، اجتماعی
نویسنده رمان: فاطمه حمیدی
تعداد صفحات: ۳۱۰
خلاصه رمان: هوای قبرستان سرد و بارانی بود.صدای زجه ی مادری که فرزندش را به خاک گور می سپرد رعشه به اعصابم می انداخت… باد پاییزی با شدت بیشتری وزید و قطرات باران به صورتم برخورد می کردند… بار دیگر صدای زجه ی زن بلند شد،نام فرزندش را صدا می زد…دست عمو روی شانه ام نشست: «هانا جان منتظر می مونم تا فاتحه ای برای پدر و مادرت بفرستی و بیای» «ممنون که هستین عمو جان.»
قسمتی از متن رمان سکوت حقیقت
کاش هرگز پدر به درخواست دوستش برای دعوت به منزلشان در اصفهان پاسخ مثبت نمی داد تا آن تصادف لعنتی شکل نگیرد..خم شدم و بر نام حک شده روی قبرشان زدم: »خدا نگه دار عز یزانم اشک های داغم که بر گونه ی سردم نشسته بود را پاک کردم و به طرف عمو رفتم: عمو جون من آماده م… سوار ماشین عمو به طرف روستای…به راه افتادیم…
عمو جان ، همسرتون از اومدنم خبر دارن؟ عمو کمی مِن و مِن کرد:» خب راستش طلعت زن یس و پول پرستیه ,اون ز یاد راضی نیست تو همراهم بیای ولی من توجه ی به خواستش ندارم. اگه به خاطر بچه ها نبود تا به حال طلاقش می دادم اما افسون که مجبورم تحمل کنم!…«
غمگین گفتم : »یعنی از حضورم ناراحت می شه« چی بگم, راستش عمو جون بهتر باهاش مدارا کنی.چشم همه ی سعیم رو می کنم
وارد خانه ی عمو شدم و نفس عمیقی کشیدم، آب و هوای روستا بی نظیر خانه بود، مخصوصا عمو که در منطقه ای کوهستانی قرار داشت. مشغول نگاه کردن به اطراف بودم، عمو زود تر از من وارد ساختمون شده بود تا با همسرش… صحبت کند. با دیدن اسب قهوه ای رنگی که در گوشه ی باغ قرار داشت ذوق زده به طرفش دویدم، عمو سرکارگر مزرعه ی اسب بود و از لحاظ مالی وضع خوبی داشت؛ چرا که قسمت اعظمی از اسب های مزرعه به عمو تعلق داشت. دیدن اون اسب قهوه ای رنگ خاطره ی کهنه ای را درون ذهنم زنده کرد.