دانلود رمان سی سالگی نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، اجتماعی
نویسنده رمان: مهسا.ع
تعداد صفحات: ۴۳
خلاصه رمان: زهرا بعد از مدتی از دوست ها و خانوادش جدا میشه و به شیراز،پیش مادر بزرگش میره! حالا یک سال و نیمی گذشته و داستان کم کم از اینجا شروع میشه… یه نکته هم بگم که تمام اتفاقات واقعی و همراه با تخیلِ منِ!! قبلا هم گفته بودم شخصیت ها اگر مایل باشن ادامه زندگیشون رو میگن تا من بنویسم.وخب یه تعدادی قبول نکردن یا من ازشون خبری ندارم مثل آریا… برای همین بخشیش رو با ذهنیت خودم مینویسم
ببخشید اگر خلاصه نویسیم خوب نبود!!
ســی ســالگی یعنــی تمــامِ عمــر ت رو بــی هــیچ هــدف و شــوقی زنــدگی کنی،بدون هیچ هیجان و تنشی! و وقتی به خودت میـای مـی بینـی چندسـال از عمـرت رو بیهـوده زنـدگی کردی،بدون اینکه از تک تکِ لحظه هات لذت ببری! سی ساله که می شی،انگار واردِ یه مرحله جدید از زندگی شدی… انگار یه شوقی تو تمام تنت می پیچه و نگاهت روشن تر می شه! یهویی،یکی میاد تو زندگیت که اصلا انتظار اومدنش رو نداشتی…
مثلِ یک سونامی!! یا مثلِ یک اتفاق شیرین،و یا شاید تلخ…همـه چیـز بـه خـودت بسـتگی داره! اینکه از اومدنش لذت ببری یا…
اولش متعجبی…کم کـم عصـبانی مـی شـی بـرای وجـود ایـن سـونامی کـه یهویی سر از زندگیت درآورده!!….اولین عکس العملت چی می تونـه باشـه؟ اینکـه بـا همـه تلاشـت اون و از زندگیت پرتش کنی بیرون یا،بپذیریش؟! بــا وجــود ایــن ســونامی،می بینــی کــه زنــدگیت یــه رنــگ و بــوی دیگــه گرفتـه …انگـار خـوش حـال تـر شــدی و عـادت هـای بـدِ قبلـت رو کنــار گذاشتی؛اصلا یه جورایی “بزرگ” شدی:)) ادامه زندگیت بستگی به خـودت داره کـه چطـور بگـذرونیش …مثـلِ سـال های قبل،یا یه زندگی جدید رو شروع کنی اون هم تو سی سالگیت… سی سالگیی که می تونه پر از هیجان و پیچ وخم های زندگی باشه:)