دانلود رمان شب که می آید چراغی هست نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، خون_بس
نویسنده رمان: helma_m
تعداد صفحات: 199
خلاصه رمان: قصه زندگی دختركی كه در بازی سرنوشت عروس خون بس می شود و سال ها در تنهايی و دور از عزيزان خود می ماند تا اينكه چراغی در تاريكی زندگيش روشن مي شود….
قسمتی از متن رمان شب که می آید چراغی هست
تو آیینه نگاه می کنم زن جـوان تـو آیینه رو نگاه می کنم ، چقدر آشنا و چقدر غریبـه اسـت، شبیه عروس های خوشبخته ، همون هایی که وقتی میرفتم خرید تو خیابون می دیدم شـون و ارزو می کردم کاش جای اونها باشـم ، چقدر خوشگله ، یعنـی ایـن مـنم ، ولی سرمد همیشه بهم می گفت از دیدن قیافـه مـن حـالش بهـم می خوره ، یعنی زشت نبـودم ، درخشـش نـوری رو در اعماق چشم های تو آیینه می بینم ، دلم می خواد حبیب زودتر بیاد و منو ببینه با یاد حبیب لبخندی بر لبهام میشه ، سمانه ایینه رو از دستم می گیره و میگه اون بـده مـن ، عروس که نباید اینقدر پر رو باشه .
ساعت ده صبح و حبیب نیومده ، دلم ضعف میـره بـه اصـرار عزيـز جـون يـكـم چایی شیرین می خورم ، سمانه هم مثل من كلافـه اسـت ، عزیز جـون هـم هـمـش تـو اتـاق راه میره ، میرم رو پله های حیاط میشینم ، چـرا حبيـب نیومد ؟ نکنه اتفاقی براش افتاده نکنه پشیمون شده و دیگه نمیخواد بیاد ؟ شاید دیروز تو رودربایستی گفته باهـام ازدواج میکنه تا از اینجا بره دلم داره می ترکه خدایا بنده ناشکری نیستم تویی که منو از خونه سرمد نجات دادی ، تویی که بعـد سـال ها مـن و حبيـب رو بهـم رسـوندی ، میـدونـم هـوام رو داری و حتمـا خیـری تـو ایـن اتفاقات بوده ، فقط ازت می خوام حبیب سالم باشه همین .
دستی بر گرد شونه ام حلقه میشه : سولماز جون غصه نخور ، حتما کاری براش پیش اومده . سرم رو تکون میدم حتماً اگر آقا حبیب اصلا نیومد هم غصه نخور ، باشه ؟ باشه . در حالیکه به شوخی منـو تـكـون میده میگه عوضش تو مجبور شدی بـه خـودت برسی و از اون کلاغ زشت پشمالو به قوی سفید خوشگلی تبدیل شدی . با خنده تو چشمهاش نگاه می کنم دقیقا منظورت از کلاغ زشت پشمالو کی بود ؟ ! ؟ سمانه به طرف اتاق فرار می کنه هیچکی باور کـن مـنـظـورم ایـن بـود بالاخره با هنر دست من خوشگل شدی .