دانلود رمان شهره شهر نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، اجتماعی
نویسنده رمان: سامان
تعداد صفحات: 126
خلاصه رمان: صدای خنده ها در فضا میپیچید. بوی قلیان، شب گرم آخر تابستان را انباشته بود. زن کودکش را به خودش فشرد. پشت در رستوران سنتی کز کرد. دل کندن برایش سخت بود. دو ماهی میشد که کودکش را روز و شب پی اش کشیده بود و به او مهر ورزیده بود. دیگر نمیتوانست. راه زیادی را آمده بود تا به اینجا رسیده بود، اینجایی که ممکن بود کسی کودکش را بیاید و در آسایش پرورشش دهد، نه مانند او آواره کوچه و خیابان. نمیخواست دخترکش آواره باشد. تکه کاغذی که بر روی آن نام کودکش را نوشته بود از جیب بیرون آورد و در لباس او جا داد. برای آخرین بار نگاهش کرد: خداحافظ آلما.
قسمتی از متن رمان شهره شهر
صدای خنده ها در فضا میپیچید. بوی قلیان، شب گرم آخر تابستان را انباشته بود. زن کودکش را به آغوشش فشرد. پشت در رستوران سنتی کز کرد. دل کندن برایش سخت بود. دو ماهی میشد که کودکش را روز و شب پی اش کشیده بود و به او مهر ورزیده بود. دیگر نمی توانست، راه زیادی را آمده بود تا به اینجا رسیده بود، اینجایی که ممکن بود کسی کودکش را بیاید و در آسایش پرورشش دهد، نه مانند او آواره کوچه و خیابان. نمیخواست دخترکش آواره باشد.
تکه کاغذی که بر روی آن نام کودکش را نوشته بود از جیب بیرون آورد و در لباس او جا داد. برای آخرین بار بوسیدش: خداحافظ آلمان |وقتی ماشین نگار و ایمان رو به اون دره پیدا کردن، دیدن هر دوشون خم شدن روی بچه که اون چیزیش نشه، آلما حتی خراش هم برنداشت! اگه اون نبود شاید نگارم نجات پیدا میکرد! شوهرش به درک! من همون یه بچه رو داشتم؛ نوبت توئه! كاظم لوستری، یک دہ خشت آمد وسط…
خوب حالا به جای نگار آلما رو داری؟ ضیاء با بی بی خشت زمینه را جمع کرد: ای بابا… لجبازه کاظم لوستری! | كاظم ورق دیگری روی زمین انداخت: فکر کردی با این کارا میتونی سر به راهش کنی؟ اون شونزده سالش شده! دیگه نمیشه با لجبازی باهاش حرف زد؟ ضیاء باز زمینه را جمع کرد: هر روز باید برم از کلانتری بیارمش! تو رستورانم که واسم حیثیت نذاشته! کاظم دستش را جمع کرد: پنجشنبه شبا رو میگی؟ خنده ای کرد: من باهاس برم آقا ضیاء. شما آقایی.