دانلود رمان شهر آشوب نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، کلکلی، اجتماعی
نویسنده رمان: فاطمه اشکو و مهلا.پ
تعداد صفحات: 552
خلاصه رمان: دو قطب تو این داستان نقش آفرینی میکنن، قطب منفی: دختری به نام رها، که رها شده، از اجتماع، از خوب بودن، از آدم بودن، هیچی براش مهم نیست، به هرچی میخواسته رسیده، پول، خوشگلی، شهرت، زندگی اما….. یه جورایی خوشحال نیست و هرکاری میکنه به این هدفش نمیرسه تا اینکه…..قطب مثبت، مردی به اسم سامان ( سام)، دندانپزشک، بسیار خوش اخلاق و البته مومن، با عقاید ِ مذهبی خاص خودش…. تودنیایی زندگی میکنه که جایی برای ِ رهای ِ داستان نداره اما..
قسمتی از متن رمان شهر آشوب
اشك در چشمان فخري حلقه زد ، چطور باید او را متوجه می کرد که پدرش تمایلی به حرف زدن ندارد ؟ چطور باید می گفت که از بعدازظهر بهت زده و شوکه ست ؟! چطور باید مي گفت به خودش قادر است به عنوان يك رقیب در نقش تسکین گلستان ظاهر شود و نه گلستان با همدردي او آرام می گیرد ؟ خودش علی رغم میلش می فهمید که گلستان با همه ی قلبش عاشق فروغ بود و این حقیقت به قدری پررنگ بود که قادر به انکارش نبود !
و حالا پسرش … مي و خواست تکه هاي اين چيني شکسته را به هم بند بزند ! با صدای زنگ تلفن عجولانه به طرف تلفن رفت و گوشی را برداشت ، یکی از دوستان شوهرش بود ، چند کلام با او صحبت کرد و بعد به این بهانه به اتاق گلستان رفت . او هنوز از بعد از ظهر به همان حال نشسته بود ، فضاي تاريك اتاق را نوری که از لاي در مي تابید روشن کرده بود و سکوتش به قدری سنگین بود که خود به خود معذبش می کرد ، با تردید وارد اتاق شد و در را پشت سرش بست .
دوباره اتاق در تاریکی محض فرو رفت ولی گلستان باز هم تکان نخورد ، با صدایی لرزان گفت : سیروس طاهباز بود ! مي خواست باهات حرف بزنه گفتم در شرایطی نیستی که بنونيا گلستان باز هم ساکت و راکد بر جا باقي ماند . انگار خشکش زده بود . فخري در ادامه گفت : مي خوابت بدونه برنامه ي فردات چیه ؟ بیان دنبالت ؟ از سکوت و سکونش ترسید ، چند قدم جلو رفت و با شنیدن صدای نفس هایش آرام گرفت . يك آن غرورش را کنار گذاشت و کنارش نشست . مردی که روزگاري از غرور سر به آسمان مي ساييد حالا از درون شکسته بود .