دانلود رمان شهر بی آبرو نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، اجتماعی
نویسنده رمان: مریم سلطانی
تعداد صفحات: ۱۶۳۸
خلاصه رمان: قصهی دختری رو روایت میکنه که کنار خانوادهش زندگی میکنه و روحیهی هنری اون باعث شده دختر شاد و سرزندهای به نظر برسه. سایه به واسطهی رشته و شغلی که داره وارد رابطهای میشه که از نظر خودش چندان جدی نیست؛ اما همین امر باعث میشه ناخودآگاه مسیر زندگیش با ورود اشخاصی که سر راهش قرار میگیرن تغییر کنه… آدمها و ماجراهایی که خود به خود باعث اتفاقهای شهر بی آبرو شدند. داستان از طریق دو راوی روایت میشه.
قسمتی از متن رمان شهر بی آبرو
به چه را درست نمیدانست. فقط میدانست از همان دیشب که او را رساند و به خانه برگشت، فقط به او و آن اتفاق فکر کرده بود. اما هنوز هم عقلش به آن چه که باید، نمیرسید. دلش شور اتفاق افتاده را میزد!
ترسی نداشت؛ پای هر آن چه که باید می ایستاد، ایستاده بود؛ اما… با صدای زنگ موبایل نگاهِ پر رخوتش را گرفت و از روی صندلیِ کنارش کتش را برداشت و پیاده شد. جلو پاساژم ماهان.
گوشی را توی جیب کت انداخت و در حینی که از پله ها بالا می رفت گفت…اوکی… میرفت آن را به تن کشید. سر که بلند کرد نگاهش به دختری افتاد که با شتاب از در بزرگ پاساژ بیرون آمد و فکر او را….
بی اراده سمت همانی برد که باعث حال خرابیِ الان او بود. ابروهایش ناخودآگاه به یاد ماجرای دیشب خود به خود به هم نزدیک شد. کلافه دستی روی پیشانی چین خوردهاش کشید، از میان در گذشت و وارد پاساژ شد.
از دیشب بارها خواسته بود با او تماس بگیرد اما هر بار که دستش سمت گوشی میرفت، نیرویی مانع این کار میشد و او کلافه عقب میکشید. روی پله برقی ایستاد و با نگاه کوتاهی به بالای پله ها تلفنش را در آورد. خودش هم خوب میدانست دنبال بهانه ای بود تا به طریقی سر حرف را با او باز کند. اما پای عمل که میرسید؛ هر چه فکر میکرد چیزی برای گفتن در چنته نداشت. صفحه ی گوشی را بدون آنکه چیزی برایش بنویسد؛ بست و هووف