دانلود رمان شکیبا باش نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، اجتماعی
نویسنده رمان: گیسوی پاییز
تعداد صفحات: 252
خلاصه رمان: نمی دونم چی شد … نفهمیدیم چرا زمین لرزید … قهر و خشم خدا بود یا رحمتش … قضا بود یا قدر … ولی هر چی بود زندگی من رو کامل ویرون کرد و از من ، منی دیگر ساخت … شکیبایی دیگر … من دوباره از نو ساخته شدم … دوباره عاشق شدم … عشقی که در من طنین انداز تپش های قلب دیگری بود … کسی که ساده در لا به لای سطور زندگیم رسوخ کرد … کسی که من زائر چشماش شدم … چشمانی که تمسخر می کرد تمام عاشقانه هایم را … و من صبورانه … به مانند اسمم شکیبا وار برای اون زندگی کرد
قسمتی از متن رمان شکیبا باش
لبخندي به بابا زدم ….. مثل همیشه خودش کارا رو درست می کرد … نیاز نبود من خودم رو تو زحمت بندازم …. بلند شدم و رفتم تو اتاقم …. در رو بستم و لباس هاي بیرون رو از تنم در آوردم …. تو آینه ي اتاق نگاهی به چهره ي خسته م کردم ….. آخه این چه کاري
بود نصیبم شده بود …. سه روز صبح … سه روز عصر …. دو روز هم تعطیل … فرقی هم نداشت روز جمعه باشه یا تعطیل رسمی …. این روند کاري چرخشی باید انجام می شد …. وقتی یه آدم لیسانسه دنبال کار باشه … پارتی هم نداشته باشه …. خوب این می شه که باید بره و هر جا شد کار کنه دیگه ….
منم وقتی کلی گشتم دنبال کار و به ناکجاآباد رسیدم … مثل همه ي بیکاراي دنیا سرم رو کردم تو آگهی روزنامه …. ولی بازهم چیزي نصیبم نشد که نشد … آخر سر هم یکی از دوستام بهم خبر داد که شرکت گا.ز داره یه دوره کلاس می ذاره و آخرش قراره یه آزمون برگزار کنه که هر کی قبول شد بره اونجا کار کنه … اینجوري شدم یکی از کارمنداي شرکت گا.ز که تو قسمت امور مشترکین مشغول به کار شدم …..البته کاري که مرخصی چندانی نداشت…
و همیشه باید حواسم رو جمع می کردم تا کسی زیر آبم رو نزنه که کارم رو از دست بدم …. مثل همیشه خونه از ساعت سه و نیم عصر رفت تو سکوت …. همه عادت داشتیم تو این ساعت بخوابیم …. و رأس ساعت پنج
همگی تو آشپزخونه جمع می شدیم تا عصرونه بخوریم …. این قانون از همون زمان هایی که می رفتم مدرسه پابرجا بود …. تو آشپزخونه دور هم نسشته بودیم …… مامان لیوان هاي شربت رو گذاشت رو میز … کنارش هم کیکی که صبح پخته بود …. عاشق همین کدبانوگریش بودم … به قول قدیمیا از هر انگشتش هنر می بارید ….