دانلود رمان طوفان تاریکی نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: تخیلی
نویسنده رمان: ldkh
تعداد صفحات: 380
خلاصه رمان: همهچيز در سياهي و خاموشي غوطهور است كه با آمدن شخصي مرموز، جرقهی انتقام زده ميشود. آتش دوباره به پا ميشود و طوفان درست ميكند. زادهی تاريكي برميگردد با آتش انتقامي كه در سينه دارد و طوفاني كه در راه است؛ طوفاني از جنس تاريكي!
قسمتی از متن رمان طوفان تاریکی
به طرف ماشين رفتم. در رو سريع باز كردم و سوارش شدم. چشمهام رو از فشار خستگي بستم و سرم رو به صندلي تكيه دادم و نفس عميقي كشيدم. تموم تنم خستگي رو فرياد ميزد؛ سوزش چشم هام اثباتش ميكرد. انگشتهام رو روي چشمهاي بسته شده ام گذاشتم و فشار خفيفي بهشون وارد كردم كه كمي درد گرفتند. لعنتي زير لب زمزمه كردم و كاپشنم رو از تنم بيرون آوردم.
برخلاف بيرون كه قصد داشت ازم يه آدم برفي درست كنه، داخل ماشين خيلي گرم و طاقت فرسا بود.كاپشن رو روي صندلي كنارم انداختم؛ اما با به ياد آوردن دو جفت چشم آبي معصوم دوباره دست دراز كردم و كاپشن رو توي مشتم گرفتم و به عقب پرتش كردم. كمي تو جاي خودم تكون خوردم. سيستم گرم كننده ي ماشين رو روشن كردم و دريچه رو رو به صورت خودم تنظيم كردم.
گرمايي كه با ملايمت مثل يه نسيم به صورتم ميخورد، حس لذتبخشي بهم ميداد؛ انگار خستگي تنم رو مثل يه برف آب ميكرد و جوني دوباره بهم ميبخشيد. توي خلسه ي شيريني فرو رفته بودم و كم مونده بود كه خوابم
ببره كه با صداي تق تق شيشه، چشم هام رو باز كردم و سرم رو برگردوندم. شيشه رو پايين دادم كه چشمهام روي صورت سفيد و گردش موند؛ لبش از سرما سفيد شده بود. ناخودآگاه لبخندي زدم و گفتم…
سرش رو تكون داد و روي صندلي كناريم جا گرفت. به چهره ي بانمكش خيره شدم. لبخندي رفته رفته بيا سوار شو، يخ زدي. روي لبم در حال شكل گرفتن بود كه با لحن بچگانه ي هميشگيش پرسيد: اوم، چرا اينجوري نگاه ميكنين؟