دانلود رمان عشقت برای من نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه
نویسنده رمان: آسمان اصغر زاده
تعداد صفحات: 131
خلاصه رمان: کاش بین اون همه همهمه حواسم بیشتر بهت بود تا بیشتر ازم دور نشی تا بیشتر سرد نشی بیشتر دلزده نشی کاش کمتر عاشقت بودم تا کمتر بشکنم کاش دلم کمتر بودنت را باور میکرد تا بودنت آسان تر هضم شود پایان خوش
قسمتی از متن رمان عشقت برای من
بفرمائیدی داخل شدم … چشم چرخوندم خود رئیس نبودن ولی رادوین آریا که باهاش تو آسانسور آشنا شده بودم روی صندلی نشسته بود نمیدونم چرا وقتی میدمش ضربان قلب میگرفتم سرش پایین بود و با سلام آرام من سرش را بلند کرد و باز من دلم لرزش کرد … با دیدن من لبخندی زد و گفت : بفرمائید خانم امرتون ؟ صدامو صاف کردم و گفتم : با آقای پارسا کار داشتم . بلند شد اومد نزدیکم و گفت : نیست همین الان رفت بیرون … چیکار داشتین به من بگین .
نقشه ی تمام شده ی دستم را نشانش دادم و گفتم : تمام شد میخواستم بدم بهشون نقشه رو از دستم گرفت…و به سمت میز رفت و گفت : الان نگاهی بهش میندازم . به سمت اتاق رفتم و پشت میز نشستم … بعد از چند مین نرگس وارد اتاق شد : عزیزم بلند شو بریم ناهار – ناهار من که ناهار نیاوردم . عه چرا عزیزم ، عیب نداره حالا امروز با من شریک شو ولی از فردا براے خودت ناهار بیار . سرم را تکان دادم : مرسی عزیزم شما برو ناهارتو بخور من ناهار نمیخورم . نقشه را روی میز پهن کرد با دقت جز به جز نگاهش کرد … سرش را بلند کرد و با نگاهی شاد یک تای ابرویش را بالا داد و گفت : خوبه یعنی عالیه ..
مرسی .لبخندی روی صورتم نقش بست و رادوین آرام آرام به سمتم آمد…هر قدمی که به من نزدیک تر میشد ضربان قلبم تند تر میشد … نمیدانستم نمیفهمیدم این حس ناشناخته چیه که از لحظه ی دیدار رادوین توی دلم رخنه کرده . روبه رویم ایستاد و با نگاهی عمیق به چشمانم گفت : چند سالتونه ؟ سوالش بی مورد بود ولی جواب دادم : بیست و چهار ، سرش را تکان داد و بی حرف خیره شد به چشمهایم منم نگاهم به نگاه مشکیش بود بدون اینکه بفهمیم کجاییم و بی حواس خیره ی چشم های هم بودیم و اگر شاید آقای پارسا یهویی در را باز نمیکرد تا آخر دنیا هم نگاهمان گرهی هم بود . آقای پارسا که میخواست حرفی بزند با دیدن ما دهنش باز ماند و خیره جفتمون را نگاه کرد خجالت زده سر به زیر شدم و با گفتن با اجازه از اتاق خارج شدم و در را بستم.