دانلود رمان غبار الماس نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، اجتماعی، خانوادگی
نویسنده رمان: شادی موسوی
تعداد صفحات: 3623
خلاصه رمان: من نوه ی جهانگیرخان فرهمند، رئیس کارخانه ی نساجی معروف را به دنیا آورده بودم. اما هیچکس اطلاعی نداشت! تا اینکه دست سرنوشت پدر و دختر را مقابل هم قرار داد. او نباید می فهمید رزا دختر اوست، اما شباهت دخترم با او غیر قابل انکار است! دختر چهار ساله ام دل و دین پدرش را برد و قلبش را تسخیر کرد! محمد فرهمند! شاید دل دخترم را برده باشد اما من هرگز دیگر به او شانس دوباره ای نخواهم داد! این عشق را خودم با دست خودم به خاک سپردم
قسمتی از متن رمان غبار الماس
آنقدر این چند وقت حالش نابسامان بود که نتوانست به کار های شرکت رسیدگی کند و حالا کوهی از کارهای عقب افتاده روی میزش به او دهان کجی می کردند. تمام این چند روز تا شب به کارهایش رسیدگی کرد برنامه ی کاری که منشی برایش فرستاده بود را دوباره مرور میکند و سرش تیر می کشد. دلتنگ دخترش بود و دلش نفس کشیدن از عطر موهایش را می خواست اما هم شبها تا دیر وقت شرکت می ماند…
و هم انگار رویارویی با شهرزاد برایش هر روز سخت تر می شد. نمی توانست در چشمانش نگاه کند و حرف هایی را که به او زد از یاد ببرد نمی توانست جفایی را که در حق او کرد از پیش چشمانش کنار بزند. دستی به شقیقه های دردناکش میکشد که همان لحظه تقه ای به در میخورد و او با نفس عمیقی بفرماییدی می گوید احوال رئيس ؟ نریمان مثل همیشه با سر و صدا و انرژی خاص خود وارد می شود.
پاسخی نمی دهد و همانطور خیره نگاهش می کند کم پیدایی حاجی… نیستی؟ زندگی متاهلی و این حرفا دیگه آره؟ انقدر بی جنبه بودی تو؟ همون بهتر که این همه سال عزب اوغلی موندی بی معرفت